دلم می لرزد از رسوائی «عشق»
چو بینم شوکت چشم سیاهی
پیام «عاشقی» آرد به سویم
نسیم خنده ای، موج نگاهی
♥
چو گیسوئی برقصد روی «شانه»
دلم در سینه می رقصد ز مستی
اگر مهتابگون ساقی ببینم
ز پا می افتم از زیبا پرستی
♥
رباید تاب من – گر سینه ای را
شبی در پرتو «مهتاب» بینم
ز «سر» خوابم پرد – گر مهوشی را
شبی در پرنیان خواب بینم.
♥
خیالم می خزد در سایه ی او
براهی، گر خرامد نازنینی
دلم را میکند «مهتاب باران»
اگر خندد لب نازآفرینی.
♥
اگر افتد نگاه پر نیازم
به شیب سینه ای لغزان و خوشرنگ
«توان» از زانوانم می برد عشق
هوس بر سینه ی من می زند چنگ
♥
دل زیبا پرستم «عشق ورز» ست
ولیکن کار عاشق، سخت زارست
وگر بگریزم از نور غم عشق –
دلم ویرانه ای بی انتظارست
مهدی سهیلی
8/7/1351