اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

نگام نکن بزار دلم بمونه روی پاهاش


متن اهنگ  " آره تو راست می گی " از مرتضی پاشایی


امشب می خوای بری بدون من

خیس چشای نیمه جون من
حرفام نمیشه باورت چیکار کنم
خدایاا
راحت داری میری که بشکنم
عشقم بزار یه کم نگا کنم
شاید باهم بمونه دستای ما
به جون تو دیگه نفس نمونده واسه ی من
نرو تو هم دیگه دلم رو نشکن
دلم جلو چشات داره میمیره
نگام نکن بزار دلم بمونه روی پاهاش
فقط یه ذره آخه مهربون باش
خدا ببین چه جوری داره میره
آره تو راست میگی که بد شدم


آروم میگی که جون به لب شدم
امشب بمون اگه بری چیزی درست نمیشه
ساده نمیشه بی خبر بری
عشقم بگو نمیشه بگذری از من
بگو کنارمی همیشه
تو رو خدا ببین چه حالیم نگو که میری
دلم می خواد که دستم رو بگیری
نرو بدون تو شکنجه میشم
پیشم بمون دیگه چیزی نمیگم آخریش
کسی واسم شبیه تو نمیشه
بمون الهی من واسه ات بمیرم

رویا

رویا
باز من ماندم و خلوتی سرد
خاطراتی ز گذشته ای دور
یاد عشقی که با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور

روی ویرانه های امیدم
دست افسونگری شمعی افروخت
مرده ای چشم پر آتشش را
از دل گور بر چشم من دوخت

ناله کردم که ای وای این اوست
در دلم از نگاهش هراسی
خنده ای بر لبانش گذر کرد
کای هوسران مرا می شناسی

قلبم از فرط اندوه لرزید
وای بر من که دیوانه بودم
وای بر من که من کشتم او را
وه که با او چه بیگانه بودم

او به من دل سپرد و به جز رنج
کی شد از عشق من حاصل او
با غروری که چشم مرا بست
پا نهادم به روی دل او

من به او رنج و اندوه دادم
من به خاک سیاهش نشاندم
وای بر من خدایا خدایا
من به آغوش گورش کشاندم

در سکوت لبم ناله پیچید
شعله شمع مستانه لرزید
چشم من از دل تیرگی ها
قطره اشکی در آن چشم ها دید

همچو طفلی پشیمان دویدم
تا که در پایش افتم به خواری
تا بگویم که دیوانه بودم
می توانی به من رحمت آری

دامنم شمع را سرنگون کرد
چشم ها در سیاهی فرو رفت
ناله کردم مرو ، صبر کن ، صبر
لیکن او رفت بی گفتگو رفت

وای برمن که دیوانه بودم
من به خاک سیاهش نشاندم
وای بر من که من کشتم او را
من به آغوش گورش کشاندم

یک شب بروی سینه تو مست عشق و ناز لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس

حسرت

از من رمیده ای و من ساده دل هنوز
بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم

رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق تورا آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسه تورا
دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم

یاد آر آن زن ، آن زن دیوانه را که خفت
یک شب بروی سینه تو مست عشق و ناز
لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس
خندید در نگاه گریزنده اش نیاز

لب های تشنه اش به لبت داغ بوسه زد
افسانه های شوق تو را گفت با نگاه
پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت
آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه

هر قصه ایی که ز عشق خواندی
به گوش او در دل سپرد و هیچ ز خاطره نبرده است
دردا دگر چه مانده از آن شب ، شب شگفت
آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است

با آنکه رفته ای و مرا برده ای ز یاد
می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز
بر سینه پر آتش خود می فشارمت

عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما

گریز و درد
رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود

رفتم ، که داغ بوسه پر حسرت ترا
با اشک های دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که نا تمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم

رفتم مگو ،  مگو ، که چرا رفت ، ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده ی خموشی و ظلمت ، چو نور صبح
بیرون فتاده بود یکباره راز ما

رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم زکشمکش و جنگ زندگی

من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سرد هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله ی آتش زمن مگیر
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر

روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت به تلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم

ازیاد رفته

ازیاد رفته
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند

خود ندانم چه خطایی کردم
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جایی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست

هر کجا می نگرم باز هم اوست
که به چشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیره شده

گفتم از دیده چو دورش سازم
بی گمان زودتر از دل برود
مرگ باید که مرا دریابد
ورنه دردیست که مشکل برود

تا لبی بر لب من می لغزد
می کشم آه که کاش این او بود
کاش این لب که مرا می بوسد
لب سوزنده آن بدخو بود

می کشندم چو در آغوش به مهر
پرسم از خود که چه شد آغوشش
چه شد آن آتش سوزنده که بود
شعله ور در نفس خاموشش

شعر گفتم که ز دل بر دارم
بار سنگین غم عشقش را
شعر خود جلوه ای از رویش شد
با که گویم ستم عشقش را

مادر این شانه ز مویم بردار
سرمه را پاک کن از چشمانم
بکن این پیرهنم را از تن
زندگی نیست بجز زندانم

تا دو چشمش به رخم حیران نیست
به چکار آیدم این زیبایی
بشکن این آینه را ای مادر
حاصلم چیست ز خودآرایی

در ببندید و بگویید که من
جز از او همه کس بگسستم
کس اگر گفت چرا ؟ باکم نیست
فاش گویید که عاشق هستم

قاصدی آمد اگر از ره دور
زود پرسید که پیغام از کیست
گر از او نیست بگویید آن زن
دیر گاهیست در این منزل نیست

تو در خوابی و من مست هوس ها

عصیان
به لب هایم مزن قفل خموشی
که در دل قصه ای ناگفته دارم
ز پایم باز کن بند گران را
کزین سودا دلی آشفته دارم

بیا ای مرد ، ای موجود خودخواه
بیا بگشای درهای قفس را
اگر عمری به زندانم کشیدی
رها کن دیگرم این یک نفس را

منم آن مرغ ، آن مرغی که دیریست
به سر اندیشه ی پرواز دارم
سرودم ناله شد در سینه ی تنگ
به حسرت ها سر آمد روزگارم

به لب هایم مزن قفل خموشی
که من باید بگویم راز خودرا
به گوش مردم عالم رسانم
طنین آتشین آواز خود را

بیا بگشای در تا پر گشایم
بسوی آسمان روشن شعر
اگر بگذاریم پرواز کردن
گلی خواهم شدن در گلشن شعر

لبم بوسه ی شیرینش از تو
تنم با بوی عطرآگینش از تو
نگاهم با شررهای نهانش
دلم با ناله خونینش از تو

ولی ای مرد ، ای موجود خودخواه
مگو ننگ است این شعر تو ننگ است
بر آن شوریده حالان هیچ دانی
فضای این قفس تنگ است ، تنگ است

مگو شعر تو سر تا پا گنه است
از این ننگ و گنه پیمانه ای ده
بهشت و حور و آب کوثر از تو
مرا در قعر دوزخ خانه ای ده

کتابی ، خلوتی ، شعری ، سکوتی
مرا مستی و سکر زندگانی است
چه غم گر در بهشتی ره ندارم
که در قلبم بهشتی جاودانی است

شبانگاهان که مه می رقصد آرام
میان آسمان گنگ و خاموش
تو در خوابی و من مست هوس ها
تن مهتاب را گیرم در آغوش

نسیم از من هزاران بوسه بگرفت
هزاران بوسه بخشیدم به خورشید
در آن زندان که زندانبان تو بودی
شبی بنیادم از یک بوسه لرزید

به دور افکن حدیث نام ، ای مرد
که ننگم لذتی مستانه داده
مرا می بخشد آن پروردگاری
که شاعر را ، دلی دیوانه داده

بیا بگشای در تا پر گشایم
بسوی آسمان روشن شعر
اگر بگذاریم پرواز کردن
گلی خواهم شدن در گلشن شعر

بخدا مُردم از این حسرت که چرا نیست در آغوشم

چشم براه
آرزویی است مرا در دل
که روان سوزد و جان کاهد
هر دم آن مرد هوسران را
با غم و اشک و فغان خواهد

بخدا در دل و جانم نیست
هیچ جز حسرت دیدارش
سوختم از غم و کی باشد
غم من مایه ی آزارش

شب در اعماق سیاهی ها
مه چو در هاله ی راز آید
نگران دیده به ره دارم
شاید آن گمشده باز آید

سایه ای تا که به در افتد
من هراسان بدوم بر در
چون شتابان گذرد سایه
خیره گردم به در دیگر

همه شب در دل این بستر
جانم آن گمشده را جوید
زین همه کوشش بی حاصل
عقل سرگشته به من گوید

زن بدبخت دل افسرده
ببر از یاد دمی او را
این خطا بود که ره دادی
به دل آن عاشق بد خو را

آن کسی را که تو می جویی
کی خیال تو به سر دارد
بس کن این ناله و زاری را
بس کن او یار دگر دارد

لیکن این قصه که می گوید
کی به نرمی رودم در گوش
نشود هیچ ز افسونش
آتش حسرت من خاموش

می روم تا که عیان سازم
راز این خواهش سوزان را
نتوانم که برم از یاد
هرگز آن مرد هوسران را

شمع ‚ ای شمع چه می خندی ؟
به شب تیره خاموشم
بخدا مُردم از این حسرت
که چرا نیست در آغوشم

چه انسان های قوی هستند که تو این شرایط کم نیاوردن

مو روی تنم سیخ شد وقتی اخبار زندانیان سیاسی توی ایران خوندم.

منبع این خبر سایت کلمه است.


چکیده :اما امروز تنها برای جان زندانیان سیاسی چانه نمی‌زنیم. آنچه در زندان قرچک ورامین می‌گذرد، نقض ابتدایی‌ترین حق انسانی افراد است. هم‌اکنون 600 انسان در این زندان در خطر مرگ قرار دارند و ما بوسیله این نامه، می‌خواهیم توجه شما را نسبت به شرایط ویژه این زندانیان جلب کنیم...


کلمه:خانواده های زندانیان سیاسی زن در قرچک ورامین با نوشتن نامه ای خطاب به دکتر محمدحسن ضیایی‌فر، ریاست کمیسیون حقوق بشر اسلامی از وی برای رسیدگی فوری به وضع عزیزان شان در این زندان استمداد طلبیده اند.این خانواده ها در بخشی از نامه خود نوشته اند:« اگرچه در روزهای گذشته از شنیدن آنچه بر عزیزانمان در زندان می‌گذرد، قلب‌هایمان آزرده شده است و نمی‌دانیم باید دادمان را از کدام مقام مسئول در این کشور بستانیم. اما امروز تنها برای جان زندانیان سیاسی چانه نمی‌زنیم. آنچه در زندان قرچک ورامین می‌گذرد، نقض ابتدایی‌ترین حق انسانی افراد است. هم‌اکنون ۶۰۰ انسان در این زندان در خطر مرگ قرار دارند و ما بوسیله این نامه، می‌خواهیم توجه شما را نسبت به شرایط ویژه این زندانیان جلب کنیم .»

متن کامل این نامه که در اختیار کلمه قرار گرفته، به شرح زیر است:

ریاست محترم کمیسیون حقوق بشر اسلامی

جناب آقای محمدحسن ضیایی‌فر

با سلام و احترام

این نامه را درحالی برای شما می‌نویسیم که مستاصل و نگران، ذره ذره آب شدن عزیزانمان را در زندانی به نام ” قرچک ورامین” به نظاره نشسته‌ایم و افسوس که از پس ماه‌ها نامه‌نگاری و دادخواهی نزد ریاست قوه قضائیه، نه تنها بهبودی در وضعیت عزیزان زندانی ما حاصل نشد که امروز به زندانی انتقال یافته‌اند که اگر نبود، تجربه بازداشتگاه ” کهریزک”، شاید نمی‌توانستیم، درک صحیحی از آنچه زندانیان از شرایطشان می‌گویند داشته باشیم.

هم‌اکنون حدود ۶۰۰ زن زندانی، با اتهام‌های مختلف، به زندان قرچک انتقال یافته‌اند، هنوز علت این نقل و انتقال بر ما روشن نیست. این ۶۰۰ زن، در یک سالن، بدون تخت، بدون امکانات ابتدایی زندگی و بهداشتی روزهایشان را سر می‌کنند. مسئولان زندان از دادن آب و غذا به زندانیان خودداری می‌کنند و به گفته زندانیان، وعده‌های غذایی مرتب در این زندان وجود ندارد و نگهبانان هرگاه دلشان بخواهد غذا در اختیار زندانیان قرار می‌دهند. ۴ سرویس بهداشتی برای ۶۰۰ زن زندانی وجود دارد که تمامی کارهای خود از قبیل لباس شستن، ظرف شستن و حمام کردن را نیز می‌بایست در همین سرویس‌‌ها انجام دهند. در حالی‌که در بیشتر ساعات روز نیز آب زندان قطع است.در روزهای گذشته اعتراض زندانیان نسبت به وضعیتشان با واکنش غیرانسانی و غیر قانونی مسئولان زندان مواجه شده است، به طوری‌که ماموران با باتوم تمام معترضان را مورد ضرب و شتم قرار داده‌اند. زندانیان می‌گویند:” کسانی که قصد فرار از دست ماموران را داشتند تا کتک نخورند، زیر دست و پای سایر زندانیان می‌افتادند و صدمه می‌دیدند.”

واضح است که در چنین شرایطی، سخن گفتن از نبود امکانات پزشکی و درمانی، توقع گزافی است. چرا که زندانیان ما، برای زنده ماندن مبارزه جانفرسای روزانه‌ای را آغاز کرده‌اند.

جناب آقای ضیایی‌فر

زندانیان سیاسی زن هم‌اکنون در میان شمار زیادی از زندانیان با جرایم مختلف از قبیل قتل، قاچاق، دزدی، و .. زندگی می‌کنند. آنها در تماس‌هایشان با خانه تنها اعلام کرده‌اند که در صورت ادامه یافتن نگه‌داری آنان در زندان قرچک ورامین، به دلیل شرایط اسف‌بار موجود جانشان در مخاطره است. زندانیان سیاسی، از امروز در اعتراض به شرایطشان دست به اعتصاب غذای نامحدود زده‌اند و بیم آن می‌رود که در پی بی‌توجهی مسئولان، نامشان به عنوان اولین قربانیان این زندان ثبت شود.

پیش از این نیز در بازداشتگاه ” کهریزک” زندانیان در شرایط مشابهی نگه‌داری می‌شدند که در پی آن، سه تن از افراد زندانی در این بازداشتگاه جان باختند.

اکنون در زندان قرچک ورامین، یک فاجعه انسانی در حال وقوع است و قرار است قربانیان آن این بار، زندانیان زن باشند.

آقای ضیایی‌فر

اگرچه در روزهای گذشته از شنیدن آنچه بر عزیزانمان در زندان می‌گذرد، قلب‌هایمان آزرده شده است و نمی‌دانیم باید دادمان را از کدام مقام مسئول در این کشور بستانیم. اما امروز تنها برای جان زندانیان سیاسی چانه نمی‌زنیم. آنچه در زندان قرچک ورامین می‌گذرد، نقض ابتدایی‌ترین حق انسانی افراد است. هم‌اکنون ۶۰۰ انسان در این زندان در خطر مرگ قرار دارند و ما بوسیله این نامه، می‌خواهیم توجه شما را نسبت به شرایط ویژه این زندانیان جلب کنیم .ما از شما می خواهیم حتی یکساعت هم وقت را تلف نکنید و به وضع این زندانیان فوری رسیدگی کنید.

واضح است که زندانیان سیاسی، زندانیان عقیده و آرمانشان هستند و هیچ گناهی مرتکب نشده‌اند که شایسته چنین زندگی‌ای باشند، ما می‌خواهیم پیش از آن‌که دیر شود، در خصوص وضعیت زندانیان زن در زندان قرچک ورامین اقدامات فوری انجام گیرد.

ریاست کمیسیون حقوق بشر اسلامی

ما از شما می پرسیم، آیا آنچه در این زندان می گذرد، همان چیزی است که شما به عنوان حقوق بشر اسلامی وعده‌اش را داده بودید ؟
اگر نمی‌توانید، موازین اسلامی را در زندان‌ها رعایت کنید. حداقل اقدامی انجام دهید تا موازین حداقلی انسانی در مورد زندانیان زن در این زندان رعایت شود.

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان می‌کنند
دست خون‌آلود را در پیش چشم خلق پنهان می‌کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی‌دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می‌کنند

خانواده های زندانیان سیاسی زن در قرچک ورامین

رونوشت:

ریاست قوه قضائیه- جناب آقای صادق لاریجانی

دادستان تهران- جناب آقای جعفری دولت آبادی

رئیس سازمان زندانها و اقدامات تامینی و تربیتی کشور- آقای اسماعیلی

حجت‌الاسلام محمدابراهیم نکونام رئیس کمیسیون اصل۹۰ مجلس شورای اسلامی

اگه لمسم کنی شاید .... به دنیای تو برگردم


:: منو حالا نوازش کن .... که این فرصت نره از دست ::


:: شاید این اخرین باره .... که این احساسه زیبا هست ::


:: منو حالا نوازش کن .... همین حالا که تب کردم ::


:: اگه لمسم کنی شاید .... به دنیای تو برگردم ::


:: هنورم میشه عاشق بود .... تو باشی کاره سختی نیست ::


:: بدون مزر با من باش .... اگرچه دیگه وقتی نیست ::


:: نبینم این دمه اخر .... تو چشمات غصه میشینه ::


:: همه اشکاتو میبوسم ....میدونم قسمتم اینه ::


::تو از چشمای من خوندی....که از این زندگی خسته ام::


::کنارت اونقدر ارومم....که از مرگ هم نمیترسم::


::تنم سرده ولی انگار....تو دستای تو اتیشه::


::خودت پلکامو میبندی....و این قصه تموم میشه::


::هنوزم میشه عاشق بود....توباشی کاره سختی نیست::


::بدون مرز با من باش....اگرچه دیگه وقتی نیست::


::نبینم این دم اخر....تو چشمات غصه میشینه::


::همه اشکتو میبوسم....میدونم قسمتم اینه::


آغوشتو واکن ، قلب منو دریاب

خوابم یا بیدارم
تو با منی با من
همراه و همسایه
نزدیکتر از پیرهن

باور کنم یا نه
هرم نفساتو ،
ایثار تن سوز نجیب دستاتو
خوابم یا بیدارم
لمس تنت خواب نیست
این روشنی از توست
بگو که از آفتاب نیست
بگو که بیدارم ،
بگو که رویا نیست
بگو که بعد از این ، جدایی با ما نیست
اگه این فقط یه خوابه
تا ابد بذار بخوابم
بذار آفتاب شب و تو خواب
از تو چشم تو بتابم
بذار اون پرنده باشم
که با تن زخمی اسیره
عاشق مرگه که شاید
توی دست تو بمیره

خوابم یا بیدارم ، ای اومده از خواب
آغوشتو واکن ، قلب منو دریاب
برای خواب من ، ای بهترین تعبیر
با من مدارا کن ای عشق دامن گیر
من بی تو اندوه سرد زمستونم
پرنده یی زخمی ، اسیر بارونم
ای مثل من عاشق
همتای من محبوب
بمون بمون با من
ای بهترین ، ای خوب

با تو انگار تو بهشتم

با تواین تن شکسته

داره کم کم جون می گیره

آخرین ذرات موندن

توی رگ هام نمی میره

 

با تو انگار تو بهشتم

با تو پر سعادتم من

دیگه از مرگ نمی ترسم

عاشق شهامتم من

 

اگه رو حصیر بشینم

اگه هیچ نداشته باشم

با تو من مالک دنیام

با تو در نهایتم من

 

با تو انگار تو بهشتم

با تو پر سعادتم من

دیگه از مرگ نمی ترسم

عاشق شهامتم من

 

با تو شاه ماهی دریا

بی تو مرگ موج تو ساحل

با تو شکل یک حماسه

بی تو یک کلام باطل

 

بی تو من هیچی نمی خوام

از این عمری که دو روزه

نرو تا غم واسه قلبم

پیرهن عزا بدوزه

 

با تو انگار تو بهشتم

با تو پر سعادتم من

دیگه از مرگ نمی ترسم

عاشق شهامتم من

 

میشه فردای من و تو لب به لب شعر رسیدن

اگه آسمون گرفته / اگه خورشید پشت ابراس
اگه گریه سهم امروز / اگه تردید رنگ فرداس

اگه عشق تو دلا مرده /اگه برقی تو چشا نیس
اگه تو سکوتِ کش دار/کسی تو فکر صدا نیس


اگه یک نفس رهایی / جرم هر روز ستارس
اگه بوسیدن گلها / ترس و تهدید دوبارس


یه روزی که خیلی دور نیست / میشه نوبت پریدن
صف به صف قناری میشیم / برای ستاره چیدن


یه روزی دوباره خورشید / رد میشه از بغض ابرا
دوباره بوسه و لبخند / میشه سرگرمیِ دنیا


شعله ی بی وقفه ی عشق / میزنه رو تن ظلمت
تو همین روزای تو راه / میشکنه شیشه ی وحشت


یه روزی که خیلی دور نیست / میرسه فصل شکفتن
بی هراس از شب و تکرار / از حضور خنده گفتن


میشه فردای من و تو / لب به لب شعر رسیدن
 رو تن دیوار کهنه / نقش آزادی کشیدن