اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

ظهر تابستان

معشوق من
امروز آفتاب را که از شیشه پنجره به درون می تابد نگاه کردم
یاد ظهرهای تابستان افتادم
ظهرهای خیلی خیلی دور تابستان در خانه مادربزرگم
ظهرهای بچگی
دوران های خیلی دور
یاد ظهرهای داغ تابستان افتادم
زیر سایه درخت ها
یادت هست؟
دلبندم
محبوبم
یادم هست زمانی که به دنبالت می آمدم و پای پیاده تا آن میعادگاه با هم می رفتیم
از کوچه و خیابان
از اتوبان
از پیاده روهای تنگ
از زیر درختان پر سایه
دست در دست هم
(تو با آن مانتوی آبی و من با شلوار جین)
(تو با آن کفش های کتانی و جوراب های کوتاه رنگی و من با آن کفش های اسپورت ورزشی آبی)
یادت هست؟
چه روزهایی بود
چقدر زود گذشت
و من
در حسرت آن روزها
تا ابد
آن مسیر را پیاده یا سواره
هر روزه
طی خواهم کرد
و بر روی فضای کوچه ها و خیابان ها
یا آن پیاده روهای تنگ
جای پای تو را می بینم
و صدای خنده های تو را می شنوم
و دست گرم و مهربان تو را در دستانم حس میکنم

همه دل ها رو میخوام که عاشق تو باشم

اگرچه جای دل دریای خون در سینه دارم

ولی در عشق تو دریایی از دل کم میارم

اگرچه روبرویی مث آئینه با من

ولی چشمام بسم نیست برای سیر دیدن

نه یک دل نه هزار دل

همه دل های عالم

همه دل ها رو میخوام

که عاشق تو باشم

تویی عاشق تر از عشق

تویی شعر مجسم

تو قاب قصه از تو

سحر گل کرده شبنم

تو چشمات خواب مخمل

شراب ناب شیراز

هزار میخونه آغاز

هزار و یک شب راز

میخوام تو رو ببینم

نه یک بار نه صد بار

به تعداد نفس هام

برای دیدن تو

نه یک چشم نه صد چشم

همه چشما رو می خوام

تو رو باید مث گل

نوازش کرد و بوئید

با هرچی چشم تو دنیاست

فقط باید تو رو دید

تو رو باید مث ماه

رو قله ها نگاه کرد

با هرچی لب تو دنیاست

تو رو باید صدا کرد

میخوام تو رو ببینم

نه یک بار نه صد بار

به تعداد نفس هام

برای دیدن تو

نه یک چشم نه صد چشم

همه چشما رو می خوام

تقدیر

کاش میشد قصه تقدیر را 

وقت گفتن بیصدا تغییر داد
کاش میشد سرنوشت خویش را

خود نوشت وبر کف تقدیر داد