اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

درد

برای بعضی از دردها نه میتوان گریه کرد...
نه میتوان فریاد زد...
برای بعضی از دردها
فقط میتوان نگاه کرد و بی صدا شکست...!!!

لک

دلم لک زده…
برای یک عاشقانه ی آرام…
که مرا بنشانی بر روی پاهایت…
بگذاری گله کنم…
از همه این کابوسهایی…

که چشم ترا دور دیده اند…
::
::
آغــــوش دریایی خــود را باز کن
تا شبـــی در آغوشــت سر کنم
و در امــواج تــو سرگردان شوم
تا به ساحـــل آرامــش برسم
::
::
کمبود خواب
بایک روز مرخصی حل میشود
کمبود وقت
بامدیریت زمان
سایرکمبودها نیز علاجی دارند
باکمبود دستهایت چه کنم؟
::
::
می دانم تا پلک به هم بزنم
می آیی ؛ با انار و آینه دردست هایت !!
::
::
به قول ِ فروغ :
“من خواب دیده ام ”
::
::
صدا بزن مرا، مهم نیست به چه نامى…

فقط “میم” مالکیت را آخرش بگذار…
میخواهم باور کنم…مال تو هستم
::
::
خاطرات خیلی عجیبند؛
گاهی اوقات می خندیم،
به روزهای که گریه می کردیم!
گاهی گریه می کنیم؛
به یاد روزهایی که می خندیدیم …
::
::
مـــــــــــــی توانم بــــــــپرسم چــــــــه عطری می زنــــــــــــی؟
بـــــــــوی خوشــــــبختی می دهـــــــــی انگار …

حال خوب

به کوری چشم تو هم که باشد حالم خوب ِ خوب است
اصلا هم دلم برایت تنگ نشده
حتی به تو فکر هم نمی‌کنم
باران هم تو را دیگر به یاد من نمی‌آورد
مثل همین حالا که می‌بارد...
لابد حالا داری زیر باران قدم می‌زنی

.

.

.

اما...

چترت را فراموش نکن !
لباس گرم را هم......