اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

حادثه

تا ابتدای حادثه، هر لحظه یک امید بود
چیزی شبیه بودن و چیزی بجز تقدیر بود

تصویر بودن تا ابد در پشت درهای خیال
نقشی به طرحی می زد و هر نقش پر از تعبیر بود

لحظه پر از حس سکوت، لحظه پر از حس خیال
لحظه پر از، از نو شودن، مجموع بی تفریق بود

در ابتدای حادثه، دنیا پر از ویرانگی
یک خانه ی بی بام یا، متروکه ای غمگین بود

باید که در عمق سکوت از جاده شب پر کشید
شاید که این یک حادثه، شاید که این تقدیر بود

بمان

تنهایی چیزهای زیادی به انسان می آموزد

اما تو نرو

بگذار من نادان بمانم

چشمهایش

درگیر رویای تو ام

منو دوباره خواب کن

دنیا اگه تنهات گذاشت

تو منو انتخاب کن

دلت از آرزوی من 

انگار بی خبر نبود

حتی تو تصمیمای من

چشمات بی اثر نبود

خواستم بهت چیزی نگم

تا با چشام خواهش کنم

درها رو بستم روت تا

احساس آرامش کنم

باور نمیکنم ولی

انگار غرور من شکست

اگه دلت می خواد بری

اصرار من بی فایده است

هر کاری میکنه دلم

تا بغضمو پنهون کنه

چی میتونه فکر تو رو

از سر من بیرون کنه

یا داغ رو دلم بذار

یا که از عشقت کم نکن

تمام تو سهم منه

به کم قانعم نکن


تو، تنهای بی همتا

حتا یک نفر در این دنیا

شبیه تو نیست
نه در نفس کشیدن
نه در نفس نفس زدن
و نه از قشنگی نفس مرا بند آوردن
می‌بینی؟
پروردگار عالم
وقتی تو را می‌آفرید
هرچه عطر نارنج داشت
ریخت توی تن تو
بخشید به موهات
و تو تنهای بی‌همتای من شدی...

از بودن

و تو انگار کن که هرگز نبوده ای

و من هرگز به نبودن تو

بودن را

چنین حقیرانه نه انگاشته ام

نیمکت

کتانی‌های آبیت را بپوش

قرارمان
همان جا
همان وقت
همان نیمکت
قرارمان یک عکس
آخرین عکس
بی‌ هیچ عینکِ سیاهی
چشمت را از دوربین بدزد
چشمت را از من بدزد
خیره شو به دور دست ها
خیالت برود
برود
برود
برسد به روزی که روی همان نیمکتِ همیشگی‌
با هم نشسته بودیم
با همین کتانی‌های آبی
ببینی‌ آنسوی این شیشه‌های سیاه
دنیا چه رنگی‌ داشت
خاطراتِ ما چه رنگی‌

از درگیری

آنقدر درگیر من بوده ای که
بعد از رفتنم تا آخر عمر تظاهر کنی عاشق کسان دیگری
تظاهر کنی عاشقانه کنارشان می خوابی
تظاهر کنی عاشق من شدنت اشتباه بود
تظاهر کنی من لیاقت عشق تو را نداشتم
*
و به دروغ بگویی من دروغ می گفتم و ...
خودت میدانی هیچ کدام از این ها واقعیت ندارد
تو تا آخر عمر درگیر من خواهی بود و تظاهر می کنی که نیستی
مقایسه تو را از پا در خواهد آورد
من می دانم به کجای قلبت شلیک کرده ام
تو دیگر خوب نخواهی شد...