اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

چشمهایش

درگیر رویای تو ام

منو دوباره خواب کن

دنیا اگه تنهات گذاشت

تو منو انتخاب کن

دلت از آرزوی من 

انگار بی خبر نبود

حتی تو تصمیمای من

چشمات بی اثر نبود

خواستم بهت چیزی نگم

تا با چشام خواهش کنم

درها رو بستم روت تا

احساس آرامش کنم

باور نمیکنم ولی

انگار غرور من شکست

اگه دلت می خواد بری

اصرار من بی فایده است

هر کاری میکنه دلم

تا بغضمو پنهون کنه

چی میتونه فکر تو رو

از سر من بیرون کنه

یا داغ رو دلم بذار

یا که از عشقت کم نکن

تمام تو سهم منه

به کم قانعم نکن


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد