فقط یک پیک از شراب لبانت خوردم،
عمری گذشت و هنوز ...
وقتی به تو فکر می کنم.. تلو تلو می خورم.....!
یکی موند و یکی مون رفت جهان ما دو قسمت شد
یکی تنها توی خاکش یکی راهی غربت شد
یکی مون از قفس پر زد یکی خواست و نمیتونست
نگاهش رو به دریا بود ولی راهو نمی دونست
دو تا آینده مبهم یه تابستون بی خورشید
همون فصلی که رویامون مثل ارتش فرو پاشید
میون زمزمه هامون یه آهنگ یادگاری موند
یکیمون از خدا دور شد یکی هنوز نماز میخوند
تو و عکسای دیروزت من و شعرهای این دفتر
توی نوستالژی جا موندیم به زیر خاک و خاکستر
به دنیا اومدیم اما ما این دنیا رو نشناختیم
چه میموندیم چه میرفتیم به هم بازی رو میباختیم
یکی از ما تموم زندگیشو توی تصویر تنهایی سفر کرد
نمیدونست خودش رو جا گذاشته که یه حسی تو قلبش میگه برگرد
یکی از ما هنوزم رو به دریا توی دنیای دیروزش
اسیره یه خواهش از خدا داره که شاید جوونی شو بتونه پس بگیره
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود ...
گاهی تمام حادثه از دست می رود !
گاهی همان کسی که دم از عقل می زند ...
در راه هوشیاری خود ، مست می رود ... !
گاهی غریبه ای ... که : به سختی به دل نشست ...
وقتی که قلبِ خون شده، بشکست ... می رود !
اول اگر چه با سخن از عشق آمده ...
آخر ، خلاف آنچه که گفته ست ، می رود ... !
وای از غرور تازه به دوران رسیده ای ...
وقتی میان طایفه ای پست می رود ... !
هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ ...
بر ما ، هر آنچه لایقمان هست ... می رود !
گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند ...
وقتی غبار معرکه ، بنشست ... می رود ...!
اینجا یکی برای خودش حکم می دهد ...
آن دیگری همیشه ... به پیوست می رود !
این لحظه ها که قیمت ... قد کمان ماست ... !
تیری ست بی نشانه ... که از شصت می رود !
بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند ...
اما مسیر جاده به بن بست می رود ... !
گاهی خوابت را میبینم
بی صدا
بی تصویر
مثلِ ماهی در آبهای تاریک
که لب میزند و
معلوم نیست
حبابها کلمهاند
یا بوسههایی از دلتنگی..
من برای زنده بودن
های و هوی تازه میخواهم
خالی ام از عشق و خاموشم
جستجوی تازه میخواهم
عشق تازه حرف تازه
خانه تازه کجاست
راه دور خانه تو
در کجای قصه هاست
تا کجا باید سفر کرد
تا کجا باید گریخت
از کجا باید گذر کرد
تا به شهر تو رسید
ای خداااااااااا
اییییییییییی خداااااااااا
بی آرزو موووووووووووندم
آرزوی تازه میخواهم
نگران نباش
حال من خوب است
فقط کمی بزرگتر شده ام
عقلم قد کشیده
شعورم متبلور شده
دلتنگی هایم کوچک شده اند
و در فاصله کوتاه لبخندها و اشکهایم
آموخته ام زندگی کنم ..
آن "میم" مالکیتی که
به آخر اسمم اضافه می کردی
بزرگترین و زیباترین عاشقانه ای بود که هر روز می شنیدم
کسی چه می داند
من
امروز
چند بار فرو ریختم
چند بار دلتنگ شدم
از دیدن کسی که
فقط پیراهنش شبیه تو بود...