اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

سفرکرده

ای سفر کرده، سفر کرده، سفر کرده ی من!

بی تو گلبوته ی عمرم پژمرد

بی تو جانم فرسود

تکچراغ شب بختم افسرد

*

ای سفرکرده، سفرکرده، سفرکرده بیا

دل من رفته ز دست

چشم من مانده به راه

منم و موی سپید

منم و روز سیاه

*

هر شب مهتابی

ماه در دیده ی من فانوسیست

که سر راه تو می آید باز

به امیدی که بیائی شاید

زین ره دور و دراز

*

هر شب مهتابی

کهکشان در نگهم جاده ی سیم اندودیست

که برای تو چنین رخشنده است

که برای تو چنین تابنده است

ای سفر کرده ی ما!

پای بگذار بر این جاده ی سیمین و بیا

*

هر شب مهتابی

هر ستاره به نظر دانه ی مرواریدیست

که فروریخته از رشته ی گردن بندی

یا چو شمعیست که افروخته حاجتمندی

در دلم می گویم:

تو عروس منی ای بخت سپید!

کاینهمه مروارید

وینهمه شمع و چراغ

همره آینه ی روشن ماه

دختر شب به سر رهگذرت آورده است

یا به خشنودی این مژده که بر میگردی-

آسمانه، خانه ی نیلینه چراغان کرده است

*

ای سفرکرده، بیا!

بی تو من هستم و من

منم و تنهائی

بی تو در خلوت دنیای سکوت

گل آغوش کنم دختر رؤیای تو را

می کشد بر در و دیوار دلم

دست نقاش خیال

طرح زیبای تو را

دیده هر سو فکنم پیش نظر می بینم

گل سیمای تو را

خویش را با تو در آئینه ی دل می نگرم

چشم بر چشم و نگه بر نگه و روی به روی

ناگهان می یابم

آشنا با لب خود مخمل لب های تو را

*

ای سفرکرده بیا!

گر بیائی ز سفر

به مددگاری لب ها آرام

می کنم جامه برون از تن مهتابی تو

چو یکی چشمه ی نوش

یا چو جان می کشمت نرم و سبک در آغوش

هچو قو می نهمت در وسط حوض بلور

یا چو یک قطعه ی الماس درشت

شستشو می دهمت در دل دریاچه ی نور

تا نگردد تنت آزرده ز آزار پرند

می کنم بر تن تو پیرهنی از گل یاس

بوسه فرسود لبم تا نشود پیکر تو

می ربایم ز گل سینه ی تو بوسه ز دور

*

ای سفرکرده، سفرکرده، سفرکرده بیا!

بی تو گلبوته ی عمرم پژمرد

بی تو جانم فرسود

تک چراغ شب بختم افسرد

*

مهدی سهیلی

1347/8/9