به کسی که عاشق توست
بگو
هر روز
با زیباترین تعابیر جهان
بیدارت کند،
من اینجا هر شب
تو را
با زیباترین تعابیر جهان
به خواب می سپارم …
اینگونه که مرا صدا می زنی،
درخت پیر حیاط را هم صدا کن
شکوفه می دهد،
می دانم.
از پوستم
صدای تو می تراود
بر پاهای تو راه می روم
با چشم تو شعر می نویسم
من که ام
به جز تو
که در رگ و پوستم نهانی و
نام مرا به خود داده ای.
تو اینجایی
با همان چشم ها
همان دست ها
و درست با همان اسم،
شاید این چیزی شبیه یک معجزه باشد اما
من هنوز
چشم هایم را
به همان جاده ای دوخته ام
که تو را به دستش سپرده بودم!
به بی ثباتی محکومم نکن
آن کسی که من بدرقه اش کرده بودم
هرگز باز نگشته است!
روزگار امانت دار خوبی نیست...