اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

هفت خوان تو

برای قهرمان بودن
احتیاج به سفر قهرمانی ندارم
یا گذشتن از هفت خوان
یا کشتن اژدهای هفت سر
نه حتا به اودیسه ی دوبلینی جویس
یا کشتن خرس درون فاکنر
کافی است همین جا بنشینم
بگذارم خاطرات أت ازم بگذرند
خاکستر و خاکم کنند
و دوباره با افسون چشم های بی گناه أت
پیر و جوان و گنگ شوم
و هر روز و هر شب
سیبی به أم بدهی
که باغ عدن پیش أش
برگ سبزی هم نباشد
بعد بروی
یک مشت در و دیوار برای من بگذاری
آن وقت من هنوز
همین جا نشسته باشم
بتوانم سر بچرخانم
به نسیمی که از پنجره آمد تو
و بعد بلند شوم
فقط بلند شوم
همین کافی است
تا قهرمانی باشم
که از هفت خوان بود و نبود تو
گذشته.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد