اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

بسته عمرم به تار مویی کی رسد دل به آرزویی

خبری نشد از مسافر من
نرفته دمی ز خاطر من

نه نامه به من فرستاد
نه پاسخ نامه ها رو داد

نگران به رهش اسیر غمش
که سر برسد به من ستمش

که مگر برسد پیامی از او
که مگر شنوم کلامی از او

انتظارم یه سر آمد آخر
هی که یارم ز در آمد آخر

دیدم آورده سوی من باز
نامه هایم همه ز آغاز

واه و دردا که آشنایم
پس فرستاده نامه هایم

او که عشقش ثمری ندارد
دیگر از من اثری ندارد

گفتگو ها همه سر آمد
آرزوها چنین بر آمد

بسته عمرم به تار مویی
کی رسد دل به آرزویی

یاد اون روزها بخیر

آآآآآآآآآآ.........................
بهم می‌گفتی که می‌خوای همیشه با من بمونی
منو چو یک شعر قشنگ هر جا که رفتی بخونی
بهت می‌گفتم نمی‌خوام یه روز ازم جدا بشی،
به‌روی دست هر کسی،انگشتر طلا بشی،آآآآآی
یاد اون روزها بخیر،یاد اون حرفها بخیر(2)
لالالا....لالا....لالا....لالای
از اون همه روزهای خوب امروز برامون چی ‌مونده؟
ببین جفای زمونه،مارو به کجا کشونده!
از اون همه حرفای خوب امروز برامون چی ‌مونده؟
جدامون کرده زندگی داغ به دلمون نشونده
یاد اون روزها بخیر،یاد اون حرفها بخیر(2)
آآآآآآآآآآآ...................بهم می‌گفتی که می‌خوام اگر یه روزی نبودم

منو فراموش نکنی،یادت باشه من کی بودم
بهت می‌گفتم که می‌خوام مثل دو تا کفتر باشیم؛
هر جا می‌ری سایه‌ت باشم از دنیا بی خبر باشیم؛
آآآآآه یاد اون روزها بخیر، یاد اون حرفها بخیر (2)
لالا....لالا....لالا

از اون همه روزهای خوب امروز برامون چی ‌مونده؟
ببین جفای زمونه،مارو به کجا کشونده!
از اون همه حرفای خوب امروز برامون چی ‌مونده؟
جدامون کرده زندگی داغ به دلمون نشونده
یاد اون روزها بخیر،یاد اون حرفها بخیر (2)

ای جان و جانانِ من ، شعله بر جانِ من بی همتایی

ای زیبای خدایی ، دور از یاران کجایی
من سرگردان به دریا ، با امیدِ رهایی
آه من تنهای تنها ، کی بشکنی تو ، آوای مرا

ای رویای جوانی ، ای عشقِ آسمانی
دل می گوید نهانی ، از عشقِ جاودانی
آه در این تیره گیها روشنگری تو دنیای مرا

* ** *** ** *


ای جان و جانانِ من ، شعله بر جانِ من بی همتایی
من دیده بر راِه تو ، مستِ نگاهِ تو ، تا بازآیی

ای جان و جانانِ من ، شعله بر جانِ من بی همتایی
من دیده بر راِه تو ، مستِ نگاهِ تو ، تا بازآیی

* ** *** ** *
ای مهتابِ بهاران ، جان بخشا همچو باران
کی خورشیدِ تو تابد ، بر ما چشم انتظاران
آه من تنهای تنها ، کی بشکنی تو ، آوای مرا

ای رویای جوانی ، ای عشقِ آسمانی
دل می گوید نهانی ، از عشقِ جاودانی
آه در این تیره گیها روشنگری تو دنیای مرا

* ** *** ** *

ای جان و جانانِ من ، شعله بر جانِ من بی همتایی
من دیده بر راِه تو ، مستِ نگاهِ تو ، تا بازآیی

ای جان و جانانِ من ، شعله بر جانِ من بی همتایی
من دیده بر راِه تو ، مستِ نگاهِ تو ، تا بازآیی

با چشمِ جان ،
هرزمان ، دیداری دگر می توان
خود ، رازِ خود ، کُن نهان ،
تا یابی ز یاران نشان

ندیده ای و می توان دید ،
هر آنچه دیده ای به امید
نبوده ای و می توان بود ،
به گرمی و فروغِ خورشید

توان به نورِ عشق و امید ،
در آسمان دل درخشید
توان چراغِ خانه ای را ،
فروغِ جاودانه بخشید

*****

با چشمِ جان ،
هرزمان ، دیداری دگر می توان
خود ، رازِ خود ، کُن نهان ،
تا یابی ز یاران نشان

نبرده ای و می توان برد ،
به هر دلِ شکسته راهی
توان ز عاشقی بنا کرد ،
درونِ سینه جلوه گاهی

در آسمانِ دل توان شد ،
ستاره در شبِ سیاهی
فرازِ کهکَشان توان رفت ،
به یاریِ شراره آهی

دوباره بینُمت خندون بیایی ، دوباره سینه رو بی تاب بینُم

گر یک شب تو را در خواب بینُم ، به دریا نقشی از مهتاب بینُم
دوباره بینُمت خندون بیایی ، دوباره سینه رو بی تاب بینُم
بیا بار سفر بندیم از این دشت ، زمستون باز توی این خونه برگشت

بیا تا قصّه ها گویُم برایت ، که دوران جدایی دیر بگذشت

اگر یک شب تو برگردی دوباره ، به گیسویت می افشونُم ستاره
نمی دونی مگه ای نازنینُم دلُم هر روز وشب در انتظاره
بیا بار سفر بندیم از این دشت ، زمستون باز توی این خونه برگشت

بیا تا قصّه ها گویُم برایت ، که دوران جدایی دیر بگذشت


به تو گویُم بیا ای نازنینُم ، که با مژگون ز پایت خار چینُم
گلِ عمر منو باد خزون برد ، گل ناز منی ، داغت نبینم
آی ، گل عمر منو باد خزون برد ، گل ناز منی ، داغت نبینم
بیا بار سفر بندیم از این دشت ، زمستون باز توی این خونه برگشت

بیا تا قصّه ها گویُم برایت ، که دوران جدایی دیر بگذشت

دور از تو دگر لبخند من می گریزد از لب من

تا تو بودی در کنارم
کوه و دشت و آسمان رنگی دگر داشت
ساز پر شور من آهنگی دگر داشت
تا تو بودی
چهره گل تازه تر بود
آسمانها
از ستاره پر گهر بود
تا تو بودی خنده بود و آرزو بود
هر چه بود از عشق و مستی گفتگو بود


بی تو دارد دنیا به چشم من
رنگ غم به خدا
غم دارد همه جا
لبخند من می گریزد از لب من
شعله های دل می ریزد از لب من
بازا بنگر
دور از تو دگر
لبخند من می گریزد از لب من
شعله های دل می ریزد از لب من

بوده ای ، چون تاج گل بر سرم تا ابد ، یاد تو را می برم

دیدمت ، آهسته پرسیدمت
خواندمت ، بر ره گل افشاندمت
آمدی ، بر بام جان پر زدی
هم چو نور ، بر دیده بنشاندمت
بردمت تا کهکشان های عشق
پر کشان تا بی نشان های عشق

گفتمت ، افتاده در پای عشق
زندگیست ، رویای زیبای عشق

می روی ، چون بوی گل از برم
رفتنت ، کی می شود باورم
بوده ای ، چون تاج گل بر سرم

تا ابد ، یاد تو را می برم
بردمت تا کهکشان های عشق
پر کشان تا بی نشان های عشق

گفتمت ، افتاده در پای عشق
زندگیست ، رویای زیبای عشق

دیدمت ، آهسته پرسیدمت
خواندمت ، بر ره گل افشاندمت
آمدی ، بر بام جان پر زدی

هم چو نور ، بر دیده بنشاندمت