...ارکستر کلمات...

!!!
....
دیگه به روز رسانی نمیشه
!!!
.........................

!!!

نوشته شده در چهارشنبه نهم مرداد ۱۳۹۲ساعت 5:25 توسط پرنده ی مهاجر| |

باید گریست بر الفبای شوم این سرا***بخوان برطبل تا فغان گردد تاروپود صدا


زندگی گذشت و گذشت و گذشت...رسید به آخراش و انگار که هیچی نگذشت..کلماتم تموم شده...دیگه نمیتونم برای زندگی جمله بسازم..دیگه نمیتونم بنویسم:من زنده ام..
احمدم...
اگه نود و نه پله رو با موفقیت بالا بری ولی پله صدم پات لیز بخوره تمام پله هایی که رد کرده بودی میشند مسبب دردت...و اینجا..پایی لیزخورد..فراموش کردم چطور اومدم بالا و الان تنها درده که با حرف های من هم قافیه شده....
اینجا...اشک خسته ای که سفر ییلاقیش به صورتم،قشلاق نداره... 
احمدم...
چندماهی مونده بیست ساله بشم و من باید بخندم رو کسی که سن ادم رو اینطوری تعریف کرد.


پرنده مهاجر زمزمه کن:

به خون غلطآ کبود من،تورا مرهم نمیزیند***ببند دنیا دو چشمانم،دگر یاری نمیگیرد

دو دستت را،در این کوفجان نمیروید***الیکایی،پَی هجران ولی پرواز نمی آید

پرنده مهاجر



پ.ن:
دوبیت آخر موقوف المعانی هستند.
کوفجان:اسم قدیمی قفس
الیکایی:پرنده ای زیبا


برچسب‌ها: پرنده مهاجر, دبیرستان دانشگاه سراوان
نوشته شده در یکشنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 3:30 توسط پرنده ی مهاجر| |


چِه تَهلِن تَواری

ساکتی خَیر نَیاری

گَپا گَپّیت توروسِّی

چَه گُواتِی چک وارتا وَنَلوٹیت


هم درد مِنی؛عاشِک مَنان

وَش دُهت تویه..وش بَهت منان



دِل تَرا لُوٹیت 

چَم تَرا زار دانت

دَپ ترا وارَ کَنت

نِی دِلا گُواتا جَنت




مَی سِراه تَهارَ بِیت

هَنچو کِه تَرون نَدیت

مَی شپَا روچی نیس

آ گنٹ دگا امیتی نیس

اَبر اگر هور نَدَنت

سَبزَگان ٹوه نَبَت

چَوکُّوکان شادَ نَبَنت

مِی چَمّ  گِرِیوَگ پُرنَبَنت


پرنده مهاجر

نوشته شده در دوشنبه نهم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 3:56 توسط پرنده ی مهاجر| |

یکی از بهترین دوستام که خیلی دوسش دارم یه چند مدته تیکه کلام باحالی میرقصونه تو دهنش و میده بیرون:

آخه کدوم احمق گفته«آب رو گل نکنیم»

مگه آب هم گل میشه؟!اون خاکه که گل میشه نه آب!    

      

منم میگم این سهراب ظاهرا پریده تو حوض  آب وسط خونشون...قایق پشت خونشون هم سوراخ شده بود،مادرش هم داشته قالی میشسته

بنده خدا سهرابم غرق شده!

به هر حال....

ی شعر نو داشتم مینوشتم اخراش که رسیدم مرورگر مشکلید(!)و به رحمت خدا شعرم تو قبرستان شعراء دفن شد..

واقعیتش..هششش... میخواستم مثل قدیما فاز داشته باشم و با پمپ کلمات تلمبه بزنم تودایره اشعارم و رپ بنویسم..شعرنو..قصیده..غزل...فارسیش..انگلیسی

ولی خب هیچی نیست فاز بده

ای کاش یه نی فلوت داشتم ی ریتمی بهش میدادم که دنیا مثل مار  شاهکار هنری بشه

بعضی آدم های این دنیا رو باید باهاشون پرنده مهاجره ای رفتار کنم.میپرسین چطور؟!

دیدین بعضی وقتا تو خیابون راه میرید از اون بااالا صدای بمب میاد و بووووم...بله دیگه خدا برای پرنده ها تو اسمون دستشویی نساخته دیگه...

رو بعضی ادما باید از همون بالا...


پرچم بالاست...مخلصیم

.....پرنده مهاجر....


برچسب‌ها: پرنده مهاجر, دبیرستان دانشگاه سراوان
نوشته شده در پنجشنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۹۲ساعت 3:19 توسط پرنده ی مهاجر| |

یک شعر سرودم برای قشر دانشجوی جامعه

اونایی که قراره فردا آجر انتقاد رو تو جامعه بذارند


الا اي ايها الطالب*بكش بر دل دو چند حاجب

که اندرزها و گویندها*بگردند بهر دل کاسب

به غربت دل روان گردد*گرت امیال نگشت حاسب

تو خود را اندکی هوشیار*در این فتنه،مه و مرداب

به سان قوی خوش سیما*نهان کن جهدُ و بسمل کن برِ هر باب


گرت ایده،گرت آرا،گرت افکار و هنجارها

نگشتند بر دلت طابق،مرنجان رب بی ارباب


که تقوایت نشد حاصل*برِ باطل شعار دوست را دریاب


مگر آن شه شاهان بی همتا نفرمودت که ای انسان

ز تزویر و غش و تدلیس به دور آی طالب آداب

چرا غیبت تو را باشد گران حجت در آن دنیا

چرا آیه حدیث اقوال در افعالت بگشت نایاب

من و تو آن کسی بودیم که تقوا را طلب کردیم

به یثرب سوی آوردیم و بسی بستیم به دست ابواب


«پرنده مهاجر»

نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم فروردین ۱۳۹۲ساعت 9:58 توسط پرنده ی مهاجر| |

تیک تاک...تیک تاک...تیک تاک...تیک تاک....

تورا میخوانم به زیبایی آهنگ ساعتی که انتظارت را به رخم میکشد


قلمی شکسته برداشته ام و میتازم بر صخره خسرو تا که شیرین دریابد عزم فرهادیم را

کعبه ای میسازم بر بلندای رویا تا که دریابد لیلی..بزرگی جنونم را

میدانم دلخوری ولی  اما حتی شاید

لایق باشد تورا...گلی که از شکوفه بیرون آید

***

سیاهی..دامن افکند بر خلایق یک زمان

تا که چشمانت گشودی،باز نمودی سر؛نهان

 

رنگ ها را تازیدی بر خلایق..اینچنان

سبزه افکندی زمینو؛آبی رقصید در آسمان

 

 

لاله ها چون کاکتوسان..زشتی از دل عارفان

سرنمودی ظلمت شب؛بازنمودی باب رحمت؛هادیان

 

***

دوستت دارم

پرنده مهاجر..کمی تا قسمتی مانده به پایان شب..

 


برچسب‌ها: پرنده مهاجر, دبیرستان دانشگاه سراوان
نوشته شده در جمعه نهم فروردین ۱۳۹۲ساعت 4:40 توسط پرنده ی مهاجر| |

سلام..

بالهای پرنده مهاجر میخواد دستای کیبورد لب تابش رو بگیره..کیبوردی که انگاری دکلته هم پوشیده..اول سالی میخواد تایپ تانگویی بره...


سال نو رو به همه تبریک میگم..نمیگم موفقیت رو برای همه میخوام. میگمهمه رو برای موفقیت میخوام(فرق زیادی بین این و اون هست.اگه متوجه نشدی تو کامنت میگم فرقش چیه)


خیلی از ویروس ها که در یک نقطه بدن متمرکز میشند قابلیت انتشار باسرعت زیاد رو در بدن دارند که در این موقع پزشک بیمار مجبور میشه اون عضو بیمار رو بنابرحسب نیاز قطع کنه..پزشک دل من هم گفت که بهتره مطالب قبلی وبلاگم رو کاملا حذف کنم تا ویروسی که خودش رو دوست نشون داده بود(حالا چطوری خودش رو دوست نشون داده بود؛ رجوع بشه به زیست شناسی سال دوم دبیرستان.فصل اول.بالا رفتن حرارت بدن وتاثیرش بر شناسایی سلول های هدف توسط آنزیم ها)بیشتر از این روح من رو تحت الشعاع قرار نده

البته پیش ما هنوز سال نو نیست..خیلی زیاد مونده تا سال تحویل بشه ولی برای دوستام تو ایران(دوستایی که روحشون هم خبرنیست دارم واسشون حرف های خوب خوب میگم)سال خوبی باشه.

میخوام یکی یکی حروف الفباء رو از فردوسی و سعدی و حافظ و کلا صاحبای زبان فارسی،قرض بگیرم برم سراغ پنجره هایی که هنوز تو دلم بازمونده..شاید بشه از تو دلم براتون چند تا چیز غنیمت بیارم.اونایی هم که بستست رو شیششون رو میشکونیم...

گفتم پنجره..یاد مهران مدیری افتادم که میگفت:«بیایید درد پنجره ها را بفهمیم»

من به مدیری میگم:پنجره واژه غریبیه برای ما...دردش رو مخفی کرده توی آهی که موقع باز و بسته شدن،مولکول های جامد و غیرمرتعشش بدون واهمه و ترس مایع شدن فریاد میزنند(علوم تجربی سال سوم راهنمایی)


پرنده ها انگشت ندارند تا براتون بشکن جادویی بزنند...

بال هاشون رو براتون بازمیکنند تا جادویی خلق کنند به نرمی پر پرنده ای پیر

و منم پیری به نام پرنده مهاجر..پرنده ای که زندگیش رو پیش ابرها جا گذاشت و سپرد به بادهای هرزه ولی پرنده افول کرد و کف دریا رو بوسید

شما آدم ها میگید آخرشبه دیرشد..پس خیلی به چشم هاتون ورزش نمیدم

عقربه های زنگ زده و تحریم شده ایران میگند ساعت پنج و بیست بامداده..عقربه های ما ی کم رنگ استکبار جهانی میده..تهاجم فرهنگی میشه اگه بگم ساعت به وقت ما چنده

پرنده مهاجر..


برچسب‌ها: پرنده مهاجر, سال نو, دبیرستان دانشگاه سراوان
نوشته شده در شنبه سوم فروردین ۱۳۹۲ساعت 6:3 توسط پرنده ی مهاجر| |

امروز به وبلاگ یکی از بچه ها سرزدم...آهنگ قشنگی رو وبلاگش گذاشته بود..

الکی الکی جدی جدی شد؛فهمیدم ی ساعته که وبلاگه بازه و آهنگ تو گوش های من داره میرقصه

مهم نیست دنیا چه رنگیه..مهم اینه چشمای تو چه رنگیه...

خیلی دور نرو..ی نگاه به پایین بنداز..کیبوردی که داری باش تایپ میکنی...میشه ازش ی کیبورد برای طراحی پرش شاپرک های دلت به زبان موسیقی ساخت..

دوباره میخوام وبلاگ نویسی کنم

میخوام برگه حکم رو بندازم رو صفحه سفید بلاگفا..ی چند ریشتری بلرزیم


و در آخر..تحسین میکنم آقای شیرازی رو..مبدع و پایه گذار سیستم بلاگ ساز بلاگفا

ولی خداییش ی سوتی خیلی داره جلوچشای من رژه میره و من نمیتونم حرفی نزنم

چرا تو قسمت فونت،فقط فونت های زبان انگلیسی رو آوردی آقای شیرازی؟بلاگفا که بلاگ ساز فارسیه

اینم نتیجه کپی پیست کردن کد(!)بدون توجه به اهمیتشون

کدنویس باید مستقل باشه..یادگاری های بقیه،نباید تو اثرش هویدا باشه


برچسب‌ها: پرنده مهاجر
نوشته شده در شنبه سوم فروردین ۱۳۹۲ساعت 4:2 توسط پرنده ی مهاجر| |

با یه دل پر بالا مینویسی:...blogfa.com....

وقتی میخوای ادرس وبلاگت رو وارد کنی دلت تند میزنه که شاید ردپایی از نگاه چشمی باشه که تو اون رو میپرستی...

 ... میخوای خبر از کبوتر شوم نامه بر بگیری...

وارد پنل وبلاگ میشی و میبینی خبری ازش نیست...آه میکشی و چشمات خیس میشه...

مثل همیشه کلیک میکنی روی پست مطلب جدید

صفحه ای برات میاد که از چشمات میخواد با اشکات برقصند رو اون صفحه سفید ...

نگاه میکنی به این صفحه سفید و دست میکشی رو دل پُرت...میبنی که نه..انگار سفیدی این صفحه برای قلم خونین رنگت مناسب نیست...میبندی صفحه وبلاگت رو.

دست میکشی رو صورتت که قلم خشن روزگار روش نقاشی کشیده و سعی میکنی صورت یار رو نتونی تصور کنی...اما

بعد چند ثانیه

.......

مینوازی آهنگی از جنس هق هق و با سکوت میخونی ترانه دلتنگی رو

 

چه درد آورده...گلی که جلوی چشمات بخنده..با عطرش اسمت رو بر صورتک ماه بنویسه اما نتونی برای خودت بچینیش..

بسه عزیزم..زجه نزن این گل،فرشته باغ زردت نمیشه..

زجه نزن اشکات به جایی نمیرسه..زجه نزن دادت رو کسی جز کلاغک ترسو کسی نمیشنوه..

زجه نزن پرنده مهاجر؛برای اشک های یتیمت،پدری پیدا نمیشه...کسی نمیبینه که چشمات کور شده...بسه

...

 

میخوام ببینم که دست هام بال های پرنده ای شده که افق رو هدف خودش قرار داده...میخواد غروب کنه توی طلوع زیبای مدادرنگی هاش و طلوع کنه توی غروب دفتر شعرش...

..

ببینم سینه ای رو که ارتفاع گرفته از زمین و ماهی رو نگاه میکنه که روش چهره

یار

ترسیم شده

بهت نگاه میکنه و تو با دریایی از گریه به طرفش پرواز میکنی..

میخوام حس کنم دنیای پر از بدی و زشتی رو زیر پرواز غرورم

میخوام حس کنم حسادت بادی که نمیذاشت پرواز کنم والان بهش تنه میزنم و به طرف اسمان دریام بلند بلند قدم برمیدارم...

میخوام به سجده در بیارم لیلی مجنون ومجنون لیلی رو..

 

پرنده مهاجر

آشیانه ای از جنس دور در بطن فرمانروایی نور

 


برچسب‌ها: پرنده مهاجر, دبیرستان دانشگاه سراوان
نوشته شده در جمعه یازدهم اسفند ۱۳۹۱ساعت 21:48 توسط پرنده ی مهاجر| |

در اعماق خطی موازی...

نقطه ای کوچک سینه سپر کرد...

فریاد برآورد...

من دوستش دارم..

خطت موازیست اما من دوستش دارم...

نمیپندارم که خطت را چه مقدار ستبر کرده ای

من او را دوست دارم..


قلم نقاشی زندگیم جوهری به خودش گرفته که نه عوض میشه و نه تغییری میکنه...

یادته چه کلیپی از زندگیمون با عکس هامون ساختیم...

روزی بود که با چشمای چهرم روزی بیشتر از صدبار اون کلیپ رو نگاه میکردم واما حالا...

تک تک صحنه های اون کلیپ...از جلوی چشمای دلم میگذره و اشکام جاری میشه..

نمیتونم بدون تو..نمیتونم بدون تو...

میدونم فراموش کردی...میدونم..حق داری

اما من...تا ابد...تورو در تمام لحظاتم شریک میکنم...

روزهایی بود که از دلتنگی همیشه تورو کنار خودم حس میکردم و بات حرف میزدم..در حالیکه کنارم نبودی...

اما الان..وقتی خواستم اون لحظات رو تکرار کنم..تا وجودت رو حس کردم و اسمت رو صدا زدم..قلبم تو اتش دلتنگی سوخت و چشمام با گریه فریاد زدند...

خیلی حرف دارم..نمیتونم فراموشت کنم..نمیتونم...


دلیل این جدایی رو از خدا بپرس

نوشته شده در سه شنبه دهم بهمن ۱۳۹۱ساعت 12:18 توسط پرنده ی مهاجر| |

اهنگی که زیرنویسش رو گذاشتم،شده لحظات خوب و بدم که همیشه گوش میدم و خودم و خودش رو میبینم که تو اون لحظات غرق خوشی هستیم...

آهنگی که برای عاشقا ساختند..برای کسایی که شادیشون رو با این اهنگ جشن بگیرند...برای اون زنی که میگفت این اهنگ رو شوهرم برام میخونه...

اما من با شنیدن این اهنگ..فقط اشکام رو میبنیم وبس...

نوشته شده در پنجشنبه پنجم بهمن ۱۳۹۱ساعت 3:49 توسط پرنده ی مهاجر| |

سلام.ی موزیک ویدیویی رو ترجمه و زیرنویس کردم امیدوارم که خوشتون بیاد

آهنگ:هر چی از زندگیم مونده رو عاشق تو میشم
خواننده:ماهر زین
زبان اصل:انگلیسی
زیرنویس فارسی
loveme4living@yahoo.com


برای تماشای این آهنگ پاپ اسلامی،میتونید از طریق لینک زیر در یوتیوب تماشا کنید

http://www.youtube.com/watch?v=8b8VIyt7nKw&feature=youtu.be

همچنین ویدیو رو دریک سرور قوی ایرانی با سه کیفیت متفاوت آپلود کردم که به راحتی دانلود کنید:

http://www.uploadbaz.com/vxysxsdvhf8p         باکیفیت عالی برای کامپیوتر

http://www.uploadbaz.com/ogsaubwx7dob          برای موبایل با کیفیت mp4      

http://www.uploadbaz.com/hyj0et6sy6yf                برای موبایل با کیفیت 3gp          

اگر کسی از دوستان در رابطه با تماشای این کلیپ مشکل پیدا کرد،در بخش نظرات اطلاع رسانی کنه تا مشکل رو حل کنم.


تصاویری از این ویدیو موزیک:



به دلایلی از ذکر اسم اصلی خودم به عنوان مترجم و زیرنویس گر منصرف شدم و این کار رو با اسم مستعار سجاد راستی ارایه دادم


برچسب‌ها: موسیقی اسلامی, آهنگ اسلامی, زین ماهر, سامی یوسف
نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم دی ۱۳۹۱ساعت 7:49 توسط پرنده ی مهاجر| |

وقتی شعرام گریه میکنند...

چشم دلم روشن میشه و تورو بهتر میبنم....

از دستم رفتی اما تقصیر من نبود...

به حرمت اشک هایی که رو صورتم جاریه...

به حرمت نگاه نافذت که قلبم رو مال خودش کرده...

نمیذارند...نمیذارند..دنیا دشمنم شده....

حرفهام خیس اشکه...منم و حسرت نداشتنت و یک تنهایی ابدی...

وقتی دنیا دشمنم شد منم دشمنش میشم...

تنها کاری که از بر اومد دشمنی با دنیا بود وبس....

کاش بودی که با هم دشمن دنیا میشدیم...

تنهایی نمیتونم بجنگم...

نمیتونم...


برچسب‌ها: هیچ برچسبی نمیخوام بذارم چون قرار نیست هر چشمی اشک
نوشته شده در جمعه یکم دی ۱۳۹۱ساعت 23:52 توسط پرنده ی مهاجر| |

حرف های قلب مهاجر در این وبلاگ رو دو زبان انگلیسی و فارسی حمل میکردند تا بتونند از پس پرده،رسم منزوی قلبم رو نشون بدند

اما قلبم بهونه های جدیدی کرده و میخواد رنگش رو روی زبون های بیشتری بپاشه

از این به بعد زبان عربی رو هم به تنظیمات قلبم اضافه میکنم

اما الان یک متن به زبان انگلیسی از پرنده مهاجر رو تقدیم به کسی میکنم که این کلمات حکم نقاشی لبخند رو بر لباش  دارند


     when i was watching the people life by my heart..i realized that i cant deny their Influence in my look

i tried to not change but i was a man like them

so i  chosed love but not their

 i saw the ignorance and idiotism  in their love 

i Decided to made a new view of love

And i succeeded

i love somebody who is bringing up my life


i love you more than you think




the emigrant bird

پرنده مهاجر

 


برچسب‌ها: پرنده مهاجر, دبیرستان دانشگاه سراوان
نوشته شده در شنبه یازدهم آذر ۱۳۹۱ساعت 4:15 توسط پرنده ی مهاجر| |

وقتی به انتظار تلالو نگاه تو در آسمان دریایی خویش،غرق در رویا میشوم آرزو میکنم که هیچ جزیره ای بر بلندای رویاهایم خودنمایی نکند

من میسازم ازجنس عشق هم اکنون خانه ای از رویا..تو با لبخند خویش به این رویا روحی بدم..

نگاه کن...آن بالا را ...پرنده ها را ببین چگونه برایمان سرود ایمان سرمیدهند..

این نوشته ها بهانه ایست که لبخند زیبایت نورانی کند این جسم کریه را 

بخند برایم که نقاشی قلبت بر لبانت زیباست

ساعت نیز به من دروغ میگوید...باور ندارم هم اکنون نیمه شب سه ساعت از ما عقب افتاده حال انکه من در اتاق خویش خورشیدی دارم که با اهنگ خودکارم بر صحنه ی کاغذ میرقصاند قاصدک های نورانی را...

پرنده مهاجر

نوشته شده در شنبه یازدهم آذر ۱۳۹۱ساعت 3:47 توسط پرنده ی مهاجر| |

به یاد احمد قرن هاست شعر سروده ام

سروده هایی از جنس بارش باران

بارشی از ابر عشق 

و طرواتی از جنس لطافت

سالهاست احمد را دوست دارم

وچون اهنگی در متن روز میسرایم:

شبها به یادت چشمانم میرقصند بر زلاله پاکی اسمان ها

پرنده مهاجر هجرت خویش را بدون دو پر خود اغاز نمود

بیا و بر بلندای پرنده مهاجر باله هایم را بگشای تا به ان قله ای صعود کنیم که در لا به لای روزهای قشنگمان از عنصر بودن با هم و محبت پنهانی ساخته بودیم

شب است و چهره ات خورشید اتاقم شده..در پهنای نور این خورشید پروردگارت را میپرستم

احمدم

دوستت دارم

وچون پرنده مهاجر رسم عاشقی قناریان اموخت این چنین میسراید:

احمد پور محمدی...در قلبم تا ابد زنده ای و زندگانی بخشیده ای به پرنده بی کسی 

پرنده مهاجر   29/6/1391



برچسب‌ها: پرنده مهاجر, دبیرستان دانشگاه سراوان, احمد پورمحمدی
نوشته شده در پنجشنبه سی ام شهریور ۱۳۹۱ساعت 1:39 توسط پرنده ی مهاجر| |

جنگلیست که درختانش سایه مرگ عرضه میکنند و آهوانش در پی دریدان رهگذران ساده دل 

اینجا جنگلیست که غالبانش اقویانش هستند و طعمه هایش ضعیفان

چاره ای نیست جز اینکه خود را در پهنه خاک الوده این جنگل دفن کنی و یا در لا به لای دیدگان سنگین درختانش از این دیار رخت سفر بندی 

به سنگانش مینگرم..کاش که چون سنگ،بستر زشتی و ناپاکی میگشتم ولی خود درگیر این ناپاکی ها نمیبودم

تو را یاری پا در رکاب گذاشتن شکارچیان ارواح لطیف نیست که جان بدری و بخندی و بگویی زندگی این است

جوهر و کاغذت را بردار..قلم را نهاده ام در جنگل.خوف انکه مبادا قلم نیز تاثیر گرفته باشد از این جنگل مرگ

جوهر و کاغذت را بردار وکوچ کن به جایی که بتوان رسم ابشار را بدون پروانه های خونخوارش کشید

خود باش و در خود بودن خویش  خوش باش که اینجا خودها قربانی خود بودن دیگران شده اند

گوشه ای را انتخاب کن و تنهایی را بستر زندگانیت قرار ده

به یگانه تنها سوگند،تنها دوست ادمی که تنهایت نمیگذارد همین تنهاییست پس تنهایئت را تنها مگذار

تنها امده ام...تنها خواهم بود....تنها میمیرم...

تنهای بهشت و جهنم

تنهای زمین و اسمان

تنهاترین تنهادلان

پرنده مهاجر

29/6/1391


برچسب‌ها: پرنده مهاجر, دبیرستان دانشگاه سراوان
نوشته شده در پنجشنبه سی ام شهریور ۱۳۹۱ساعت 1:27 توسط پرنده ی مهاجر| |

خاطره ها غریبی میکنند

من از من دوری میجوید و خود تنها در منی تنها،تنهاباقی مانده ام

حتی قاصدک های بی خبر از تنهائیم خبرشده اند و حالی نمیگیرند

دنیا غریب است

 اما غریب تر از ان حس خوبیست که گویند

 در این  سرای غریبان در انتظارتان نشسته است

              

حتی آه دل نیز سوز قبلی خویش را ندارد شنیده ام که تنهایش گذاشته

میگویند به چشمان خود اعتماد کن ولی من به تنها کسی که اعتماد ندارم چشمانم است

چگونه به کسی اعتماد کنم که رسم بدشکل زمانه  را زیبا نشان میدهد؟

چگونه به چشمانی اعتماد کنم حال انکه از حقایق تلخ دوری جسته ام ....


پرنده مهاجر ...

نوشته شده در یکشنبه پنجم شهریور ۱۳۹۱ساعت 12:22 توسط پرنده ی مهاجر| |

كاش ميشد قطره های اشکم را جوهر قلم خویش کنم و خطوطی از تنهایی را مینوشتم


این وبلاگ..تنها جایی هست که میتونه گوشه ای از سیاهی دل تنگ منو به دنیا انعکاس بده



وبازهم قصه طولانی و اشنای تنهایی...

نوشته شده در یکشنبه پنجم شهریور ۱۳۹۱ساعت 4:7 توسط پرنده ی مهاجر| |

..........
نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم خرداد ۱۳۹۱ساعت 1:4 توسط پرنده ی مهاجر| |

تکه شعریست که برای دوست و یاور همیشگی خودم،پسرک تنها سرودم تا یه کمی از بار غصه هایه مشترکمون کم کنیم و بتونیم دردمون رو در قالب اشعار بیان کنیم.

 

و در انتهای خیابان عشق و دلداگی....جائیکه همه خوشحالند و خندان،چشاشون به سادگی

به عشق هم گیر میکنند نمی دونند چیکار کنند

زود زودیا پیر میشند عشقاشونو از یاد میبرند

 

 

پسرکی در گوشه ای تنها-اروم نشسته بود

زانوی غم تو دستاشو و بدجوری هم خسته بود

حرفی نداشت واسم بگه فقط-فقط گریه میکرد

خاک برمیداشت میزد سرش اون وقتشم زجه میزد

تو این هووااااا کسی نبود بهش بگه چته پسر؟

چرا نشستی،ناراحتی؟ از پس اون خاک به سر

 

 

برام عجیب بود دنیا مثه یه سگ بود

کسی به فکر اون نبود، پسرکم غریب بود

پسرکو یه سگ گردند،زدند لگد دورش کردند

آخرشم با اردنگی از خونشم بیرون کردند

پسرک ما تو زاهدان نشسته و غم میخوره

به یاد یار، به یاد دوست همش میخواد سم بخوره

پرنده ای که من باشم کنارشم دوسش دارم

رفیقمه،خاک پاشم اگه بخواد فداش میشم

ما خوب بودیم،این دنیا بود خراب شدیم

بازم ببخش دردمونو آشکار میگیم


برچسب‌ها: پرنده مهاجر, دبیرستان دانشگاه سراوان
نوشته شده در یکشنبه هفتم فروردین ۱۳۹۰ساعت 19:11 توسط پرنده ی مهاجر| |


:قالبساز: :بهاربیست: