شب تیره و ره دراز و من حیران
فانوس گرفته او به راه من
بر شعله بی شکیب فانوسش
وحشت زده می دود نگاه من
بر ما چه گذشت؟ کس چه می داند
در بستر سبزه های تر دامان
گویی که لبش به گردنم آویخت
الماس هزار بوسه سوزان
بر ما چه گذشت؟ کس چه می داند
من او شدم... او خروش دریاها
من بوته وحشی نیازی گرم
او زمزمه نسیم صحراها
من تشنه میان بازوان او
همچون علفی ز شوق روییدم
تا عطر شکوفه های لرزان را
در جام شب شکفته نوشیدم
باران ستاره ریخت بر مویم
از شاخه تکدرخت خاموشی
در بستر سبزه های تر دامان
من ماندم و شعله های آغوشی
می ترسم از این نسیم بی پروا
گر با تنم اینچنین در آویزد
ترسم که ز پیکرم میان جمع
عطر علف فشرده برخیزد!
سلام
برای بار اول وبتون رو میبینم
اشعار زیبایی رو انتخاب کردین .من هم در وبلاگم چند مطلب در مورد فروغ دارم اگر دوست داشتی سر بزنین.
کامیاب باشین
سلام دوست عزیز
وبلاگت خیلی عالیه
اگه مایل به تبدا لینکی منو با عنوان آموزشی جن×سی لینک کن بعد بهم خبر بده تا در کمتر از 1 دقیقه لینک بشی
راستی ختما بیا تو گروه ما عضو شو
کلی عکس و فیلم و ... برات هر روز ارسال میشه
برای عضویت هنگان ورود به وبلاگ روی بنر قرمز رنگ WOW کلیک کن تا به صفحه گروه هدایت بشی
یا علی
درودهای فراوان به مدیر مسئول محترم:
همکاران عزیز، شما را به وبلاگ رهروان بابک خرمدین با مقاله جدید دعوت می کنم از نقدهای خوبتان دریغ نورزید با تشکر همکار شما منیژه
http://manijehaskvyy.blogsky.com/: