اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

شراب لبانت

فقط یک پیک از شراب لبانت خوردم، 

عمری گذشت و هنوز ...

وقتی به تو فکر می کنم.. تلو تلو می خورم.....!


نوستالژی

یکی‌ موند و یکی‌ مون رفت جهان ما دو قسمت شد
یکی‌ تنها توی خاکش یکی‌ راهی‌ غربت شد
یکی‌ مون از قفس پر زد یکی‌ خواست و نمیتونست

نگاهش رو به دریا بود ولی‌ راهو نمی‌ دونست


دو تا آینده مبهم یه تابستون بی‌ خورشید 
همون فصلی که رویامون مثل ارتش فرو پاشید
میون زمزمه هامون یه آهنگ یادگاری موند
یکی‌مون از خدا دور شد یکی‌ هنوز نماز می‌خوند

تو و عکسای دیروزت من و شعر‌های این دفتر
توی نوستالژی جا موندیم به زیر خاک و خاکستر
به دنیا اومدیم اما ما این دنیا رو نشناختیم
چه میموندیم چه می‌رفتیم به هم بازی‌ رو میباختیم

یکی‌ از ما تموم زندگیشو توی تصویر تنهایی سفر کرد
نمی‌دونست خودش رو جا گذاشته که یه حسی تو قلبش میگه برگرد
یکی‌ از ما هنوزم رو به دریا توی دنیای دیروزش
اسیره یه خواهش از خدا داره که شاید جوونی شو بتونه پس بگیره

بن بست

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود ...
گاهی تمام حادثه از دست می رود !

گاهی همان کسی که دم از عقل می زند ...
در راه هوشیاری خود ، مست می رود ... !

گاهی غریبه ای ... که : به سختی به دل نشست ...
وقتی که قلبِ خون شده، بشکست ... می رود !

اول اگر چه با سخن از عشق آمده ... 
آخر ، خلاف آنچه که گفته ست ، می رود ... !

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای ...
وقتی میان طایفه ای پست می رود ... !

هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ ... 
بر ما ، هر آنچه لایقمان هست ... می رود !

گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند ...
وقتی غبار معرکه ، بنشست ... می رود ...!

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد ...
آن دیگری همیشه ... به پیوست می رود !

این لحظه ها که قیمت ... قد کمان ماست ... !
تیری ست بی نشانه ... که از شصت می رود !

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند ...
اما مسیر جاده به بن بست می رود ... !

من و خواب تو

گاهی خوابت را می‌بینم
بی‌ صدا
بی‌ تصویر
مثلِ ماهی در آب‌های تاریک
که لب می‌زند و
معلوم نیست
حباب‌ها کلمه‌اند
یا بوسه‌هایی از دلتنگی..

تولد

هرگز از اینکه روز تولدم را فراموش کنند شکوه ای بر زبان نمی آوردم؛
خویشتن داری من در این مورد حتی باعث تعجب و بلکه تحسین دیگران می شد. ولی انگیزه ی آن بلند نظری، پوشیده تر از این بود:
من میل داشتم که فراموشم کنند تا سرانجام بتوانم پیش خود از این فراموشی شکوه کنم.

خوابم یا بیدارم؟

دلم می خواست
شبی که می رفتی
اتفاقِ ساده ای می افتاد

راه را گم می کردی
فاخته ای کوکو می کرد
و کلیدی زنگار گرفته
از آشیانه ی خالی دُرناها
به زمین می افتاد

باران می گرفت
بیدار می شدم
بیدارت می کردم
و ادامه ی این خواب را
تو تعریف می کردی. 

راه دور خانه تو

من برای زنده بودن 

های و هوی تازه میخواهم

خالی ام از عشق و خاموشم

جستجوی تازه میخواهم

عشق تازه حرف تازه

خانه تازه کجاست

راه دور خانه تو 

در کجای قصه هاست

تا کجا باید سفر کرد

تا کجا باید گریخت

از کجا باید گذر کرد 

تا به شهر تو رسید

ای خداااااااااا

اییییییییییی خداااااااااا

بی آرزو موووووووووووندم

آرزوی تازه میخواهم

از بزرگ شدن

نگران نباش
حال من خوب است
فقط کمی بزرگتر شده ام
عقلم قد کشیده
شعورم متبلور شده
دلتنگی هایم کوچک شده اند
و در فاصله کوتاه لبخندها و اشکهایم
آموخته ام زندگی کنم ..

عاشقانه

آن "میم" مالکیتی که

به آخر اسمم اضافه می کردی

بزرگترین و زیباترین عاشقانه ای بود که هر روز می شنیدم

از فرو ریختن

کسی چه می داند 

من

امروز

چند بار فرو ریختم

چند بار دلتنگ شدم

از دیدن کسی که

فقط پیراهنش شبیه تو بود...

از رفتن

نگران رفتنی ها نباش

زمین گرد است

از جا ماندن

نمى شود اینطور که...
وقتى مى رود
تو جا بمانى
وقتى مى روى
باز هم تو جا بمانى!
جا ماندن درد دارد.
نمى شود
ته مانده ى آبى باشى که
نه می نوشند 
نه دورت می ریزند.
تنها ترکت می کنند
تا خشک شوى!
اصلا نمى شود که
هم بروى و هم بمانى و هم ترکت کنند و هم ننوشند...
وقتى کسى بیادت نمى آورد
چطور فراموشت کند؟!

از عید

بس که بد می گذرد زندگی اهل جهان

مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند