برای قهرمان بودن
احتیاج به سفر قهرمانی ندارم
یا گذشتن از هفت خوان
یا کشتن اژدهای هفت سر
نه حتا به اودیسه ی دوبلینی جویس
یا کشتن خرس درون فاکنر
کافی است همین جا بنشینم
بگذارم خاطرات أت ازم بگذرند
خاکستر و خاکم کنند
و دوباره با افسون چشم های بی گناه أت
پیر و جوان و گنگ شوم
و هر روز و هر شب
سیبی به أم بدهی
که باغ عدن پیش أش
برگ سبزی هم نباشد
بعد بروی
یک مشت در و دیوار برای من بگذاری
آن وقت من هنوز
همین جا نشسته باشم
بتوانم سر بچرخانم
به نسیمی که از پنجره آمد تو
و بعد بلند شوم
فقط بلند شوم
همین کافی است
تا قهرمانی باشم
که از هفت خوان بود و نبود تو
گذشته.