ای سفر کرده، سفر کرده، سفر کرده ی من!
بی تو گلبوته ی عمرم پژمرد
بی تو جانم فرسود
تکچراغ شب بختم افسرد
*
ای سفرکرده، سفرکرده، سفرکرده بیا
دل من رفته ز دست
چشم من مانده به راه
منم و موی سپید
منم و روز سیاه
*
هر شب مهتابی
ماه در دیده ی من فانوسیست
که سر راه تو می آید باز
به امیدی که بیائی شاید
زین ره دور و دراز
*
هر شب مهتابی
کهکشان در نگهم جاده ی سیم اندودیست
که برای تو چنین رخشنده است
که برای تو چنین تابنده است
ای سفر کرده ی ما!
پای بگذار بر این جاده ی سیمین و بیا
*
هر شب مهتابی
هر ستاره به نظر دانه ی مرواریدیست
که فروریخته از رشته ی گردن بندی
یا چو شمعیست که افروخته حاجتمندی
در دلم می گویم:
تو عروس منی ای بخت سپید!
کاینهمه مروارید –
وینهمه شمع و چراغ –
همره آینه ی روشن ماه
دختر شب به سر رهگذرت آورده است
یا به خشنودی این مژده که بر میگردی-
آسمانه، خانه ی نیلینه چراغان کرده است
*
ای سفرکرده، بیا!
بی تو من هستم و من
منم و تنهائی
بی تو در خلوت دنیای سکوت –
گل آغوش کنم دختر رؤیای تو را
می کشد بر در و دیوار دلم –
دست نقاش خیال –
طرح زیبای تو را
دیده هر سو فکنم پیش نظر می بینم –
گل سیمای تو را
خویش را با تو در آئینه ی دل می نگرم
چشم بر چشم و نگه بر نگه و روی به روی
ناگهان می یابم –
آشنا با لب خود مخمل لب های تو را
*
ای سفرکرده بیا!
گر بیائی ز سفر –
به مددگاری لب ها آرام –
می کنم جامه برون از تن مهتابی تو
چو یکی چشمه ی نوش –
یا چو جان می کشمت نرم و سبک در آغوش
هچو قو می نهمت در وسط حوض بلور
یا چو یک قطعه ی الماس درشت
شستشو می دهمت در دل دریاچه ی نور
تا نگردد تنت آزرده ز آزار پرند –
می کنم بر تن تو پیرهنی از گل یاس
بوسه فرسود لبم تا نشود پیکر تو –
می ربایم ز گل سینه ی تو بوسه ز دور
*
ای سفرکرده، سفرکرده، سفرکرده بیا!
بی تو گلبوته ی عمرم پژمرد
بی تو جانم فرسود
تک چراغ شب بختم افسرد
*
مهدی سهیلی
1347/8/9