آمد به دیدارم، ولی همراه اندوه
آمد، ولی با دیدگان «شسته در اشک»
آمد، ولی همچون گل «پائیز دیده»
شادابی اش «بر باد رفته» -
رنگش «پریده»
♥
گفتم: شگفتا! ای دلارام، ای پناهم –
این سایه ی غم چیست در موج نگاهت؟
کو آن لبان سرخ و آن لبخند گرمت؟
این خستگی از چیست در چشم سیاهت؟
♥
از گفته ی من لحظه ای بر خویش پیچید.
همراه آهی –
اشکش چو مروارید، روی گونه لغزید –
گفت: آمدم عشق تو را بدرود گویم
اینک بدان این «آخرین دیدار» ما بود
زیرا که من در «پنجه ی تقدیر» اسیرم
من در حصار «سرنوشتم»
از رفتن راهی که دارم ناگزیرم
♥
آنگاه با چشمی غم آلود –
با بازوان مرمرین، آغوش بگشود –
خود را در آغوش من افکند –
لب بر لبم سود –
♥
دست «من» و «او» حلقه شد در گردن هم –
اشک «من» و «او» در هم آمیخت
هر بوسه اش در جان من غوغا برانگیخت
دیدم به چشم خود عروس شادمانی –
از پیش ما بگریخت، بگریخت –
کاخ امید ما فرو ریخت.
♥
با گریه گفتم:
ای «آخرین دیدار» پر رنج!
پایندگی کن
تا از نگاهش توشه ی «فردا» بگیرم
تا بر شب زلفش ز چشم اختر ببارم
تا بوسه ی شیرین از این لب ها بگیرم
تا با لبم با «گونه» اش بدرود گویم
وز سینه اش عطر «گل حمرا» بگیرم.
♥
ای «آخرین دیدار» پر رنج! –
پایندگی کن
تا از لبش داروی بیتابی بجویم
تا گیسوانش را به کام دل ببویم
تا از دو چشمش قدرت «ماندن» بخواهم
تا با نگاهش راز جاویدان بگویم.
♥
«او» رفت و دیدم –
دیگر پس از او، باغ پر بار محبت –
بی بار و برگ است.
وآن لحظه های پرشکوه آشنائی –
در کام مرگ است.
♥
او کم کمک از دیده ی من دور میشد –
اما به هر چندین قدم با خنده ای تلخ –
میکرد سوی من نگاه گاهگاهی.
او بود و چشمی خسته در موج سکوتی
من بودم و اشکی نشسته در نگاهی.
مهدی سهیلی
15/7/1351
وب خیلی خوب و قشنگی داری![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/003.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/005.gif)
من شعر های سهیلی رو خیلی دوست دارم
به من هم یه سری بزن
موفق باشی