ز ده دشمن کمندش خامتر بود |
|
ز نه قبضه خدنگش تامتر بود |
بدی گر خود بدی دیو سپیدی |
|
به پیش بید برگش برگ بیدی |
چو برق نیزه را بر سنگ راندی |
|
سنان در سینه خارا نشاندی |
چو عمر آمد به حد چارده سال |
|
بر آمد مرغ دانش را پر و بال |
نظر در جستنیهای نهان کرد |
|
حساب نیک و بدهای جهان کرد |
بزرگ امید نامی بود دانا |
|
بزرگ امید از عقل و توانا |
زمین جو جو شده در زیر پایش |
|
فلک را جو به جو پیموده رایش |
به دست آورده اسرار نهانی |
|
کلید گنجهای آسمانی |
طلب کردش به خلوت شاهزاده |
|
زبان چون تیغ هندی بر گشاده |
جواهر جست از آن دریای فرهنگ |
|
به چنگ آورد و زد بر دامنش چنگ |
دل روشن به تعلیمش برافروخت |
|
وزو بسیار حکمتها در آموخت |
ز پرگار زحل تا مرکز خاک |
|
فرو خواند آفرینشهای افلاک |
به اندک عمر شد دریا درونی |
|
به هر فنی که گفتی ذو فنونی |
دل از غفلت به آگاهی رسیدش |
|
قدم بر پایه شاهی رسیدش |
چو پیدا شد بر آن جاسوس اسرار |
|
نهانیهای این گردنده پرگار |