اگر حور بهشتی هست مشهور |
|
بهشت است آن طرف وان لعتبان حور |
مهین بانو که آن اقلیم دارد |
|
بسی زینگونه زر و سیم دارد |
بر آخر بسته دارد ره نوردی |
|
کز او در تک نیابد باد گردی |
سبق برده ز وهم فیلسوفان |
|
چو مرغابی نترسد زاب طوفان |
به یک صفرا که بر خورشید رانده |
|
فلک را هفت میدان باز مانده |
به گاه کوه کندن آهنین سم |
|
گه دریا بریدن خیز ران دم |
زمانه گردش و اندیشه رفتار |
|
چو شب کارآگه و چون صبح بیدار |
نهاده نام آن شبرنگ شبدیز |
|
بر او عاشقتر از مرغ شب آویز |
یکی زنجیر زر پیوسته دارد |
|
بدان زنجیر پایش بسته دارد |
نه شیرینتر ز شیرین خلق دیدم |
|
نه چون شبدیز شبرنگی شنیدم |
چو بر گفت این سخن شاپور هشیار |
|
فراغت خفته گشت و عشق بیدار |
یکایک مهر بر شیرین نهادند |
|
بدان شیرین زبان اقرار دادند |
که استادی که در چین نقش بندد |
|
پسندیده بود هرچ او پسندد |
چنان آشفته شد خسرو بدان گفت |
|
کزان سودا نیاسود و نمیخفت |
همه روز این حکایت باز میجست |
|
جز این تخم از دماغش برنمیرست |