وز آنجا چون پری شد ناپدیدار |
|
رسیدند آن پریرویان پریوار |
به سرسبزی بر آن سبزه نشستند |
|
گهی شمشاد و گه گل دسته بستند |
گه از گلها گلاب انگیختندی |
|
گه از خنده طبرزد ریختندی |
عروسانی زناشوئی ندیده |
|
به کابین از جهان خود را خریده |
نشسته هر یکی چون دوست با دوست |
|
نمیگنجد کس چون در پوست |
میآوردند و در میدل نشاندند |
|
گل آوردند و بر گل میفشاندند |
نهاده باده بر کف ماه و انجم |
|
جهان خالی ز دیو و دیو مردم |
همه تن شهوت آن پاکیزگان را |
|
چنان کائین بود دوشیزگان را |
چو محرم بود جای از چشم اغیار |
|
ز مستی رقصشان آورد در کار |
گه این میداد بر گلها درودی |
|
گه آن میگفت با بلبل سرودی |
ندانستند جز شادی شماری |
|
نه جز خرم دلی دیدند کاری |
در آن شیرین لبان رخسار شیرین |
|
چو ماهی بود گرد ماه پروین |
به یاد مهربانان عیش میکرد |
|
گهی میداد باده گاه میخورد |
چو خودبین شد که دارد صورت ماه |
|
بر آن صورت فتادش چشم ناگاه |
به خوبان گفت کان صورت بیارید |
|
که کرد است این رقم پنهان مدارید |