اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

دود می خیزد ز خلوتگاه من. کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟

دود می خیزد



دود می خیزد ز خلوتگاه من.
کس خبر کی یابد از ویرانه ام ؟
با درون سوخته دارم سخن.
کی به پایان می رسد افسانه ام ؟
دست از دامان شب برداشتم
تا بیاویزم به گیسوی سحر.
خویش را از ساحل افکندم در آب،
لیک از ژرفای دریا بی خبر.
بر تن دیوارھا طرح شکست.
کس دگر رنگی در این سامان ندید.
چشم میدوزد خیال روز و شب
از درون دل به تصویر امید.
تا بدین منزل نھادم پای را
از درای کاروان بگسسته ام.
گرچه می سوزم از این آتش به جان ،
لیک بر این سوختن دل بسته ام.
تیرگی پا می کشد از بام ھا :
صبح می خندد به راه شھر من.
دود می خیزد ھنوز از خلوتم.
با درون سوخته دارم سخن.


سهراب سپهری کتاب رنگ مرگ

نظرات 1 + ارسال نظر
بزرگمهر شنبه 12 شهریور 1390 ساعت 08:26 ق.ظ http://bozorgmehram.blogsky.com

درود بر تو
باید بگویم که تارنمایت عالیست
سری به محفل ما نیز بزن
موفق و سربلند باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد