اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

چون من در این دیار ، تنھا. تنھاست.


مرغ معما

دیر زمانی است روی شاخه این بید
مرغی بنشسته کو به رنگ معماست.
نیست ھم آھنگ او صدایی، رنگی.
چون من در این دیار ، تنھا. تنھاست.
گرچه درونش ھمیشه پر زھیایوست،
مانده بر این پرده لیک صورت خاموش.
روزی اگر بشکند سکوت پر از حرف ،
بام و در این سرای می رود از ھوش.
راه فرو بسته گرچه مرغ به آوا،
قالب خاموش او صدایی گویاست.
می گذرد لحظه ھا به چشمش بیدار،
پیکر او لیک سایه - روشن رویاست.
رسته ز بالا و پست بال و پر او.
زندگی دور مانده: موج سرابی.
سایه اش افسرده بر درازی دیوار.
پرده دیوار و سایه : پرده خوابی.
خیره نگاھش به طرح ھای خیالی.
آنچه در آن چشم ھاست نقش ھوس نیست.
دارد خاموشی اش چو با من پیوند،
چشم نھانش به راه صحبت کس نیست.
ره به درون می برد حکایت این مرغ:
آنچه نیاید به دل، خیال فریب است.
دارد با شھرھای گمشده پیوند:

مرغ معما در این دیار غریب است.


سهراب سپهری کتاب رنگ مرگ


لخت در اینه

یک برنامه است که من خیلی دوست اش دارم چون داره تابو شکنی می کنه. اسمش هست لخت در ایینه. امیدوار هستم که این برنامه بتونه به همه ما ایرانیان کمک کنه که ضعف هایمان را بشناسیم و در جهت رفع انها بربیاییم.


به امید ایرانی ازاد و سربلند.

روشن شب



روشن شب


روشن است آتش درون شب
وز پس دودش
طرحی از ویرانه ھای دور.
گر به گوش آید صدایی خشک:
استخوان مرده می لغزد درون گور.
دیرگاھی ماند اجاقم سرد
و چراغم بی نصیب از نور.
خواب دربان را به راھی برد.
بی صدا آمد کسی از در،
در سیاھی آتشی افروخت .
بی خبر اما
که نگاھی در تماشا سوخت.
گرچه می دانم که چشمی راه دارد بافسون شب،
لیک می بینم ز روزن ھای خوابی خوش:
آتشی روشن درون شب.


سهراب سپهری کتاب رنگ مرگ

سراب

سراب


آفتاب است و ، بیابان چه فراخ !
نیست در آن نه گیاه و نه درخت.
غیر آوای غرابان ، دیگر
بسته ھر بانگی از این وادی رخت.
در پس پرده ای از گرد و غبار
نقطه ای لرزد از دور سیاه:
چشم اگر پیش رود ، می بیند
آدمی ھست که می پوید راه.
تنش از خستگی افتاده ز کار.
بر سر و رویش بنشسته غبار.
شده از تشنگی اش خشک گلو.
پای عریانش مجروح ز خار.
ھر قدم پیش رود ، پای افق
چشم او بیند دریایی آب.
اندکی راه چو می پیماید
می کند فکر که می بیند خواب.


سهراب سپهری کتاب رنگ مرگ

رو به غروب

رو به غروب


ریخته سرخ غروب

جابجا بر سر سنگ.
کوه خاموش است.
می خروشد رود.
مانده در دامن دشت
خرمنی رنگ کبود.
سایه آمیخته با سایه.
سنگ با سنگ گرفته پیوند.
روز فرسوده به ره می گذرد.
جلوه گر آمده در چشمانش
نقش اندوه پی یک .
جغد بر کنگره ھا می خواند.
لاشخورھا، سنگین،
از ھوا، تک تک ، آیند فرود:
لاشه ای مانده به دشت
کنده منقار ز جا چشمانش،
زیر پیشانی او
مانده دو گود کبود.
تیرگی می آید.
دشت می گیرد آرام.
قصه رنگی روز
می رود رو به تمام.
شاخه ھا پژمرده است.
سنگ ھا افسرده است.
رود می نالد.
جغد می خواند.
غم بیاویخته با رنگ غروب.
می تراود ز لبم قصه سرد:
دلم افسرده در این تنگ غروب.


سهراب سپهری کتاب رنگ مرگ

شب سردی است ، و من افسرده.

غمی غمناک


شب سردی است ، و من افسرده.

راه دوری است ، و پایی خسته.
تیرگی ھست و چراغی مرده.
می کنم ، تنھا، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ھا.
سایه ای از سر دیوار گذشت ،
غمی افزود مرا بر غم ھا.
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ھا ساز کند پنھانی.
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر ، سحر نزدیک است:
ھردم این بانگ برآرم از دل :
وای ، این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را ھم غم ھست به دل،
غم من ، لیک، غمی غمناک است.


سهراب سپهری کتاب رنگ مرگ

روزگاری است در این گوشه پژمرده ھوا ھر نشاطی مرده است.

در قیر شب


دیر گاھی است در این تنھایی
رنگ خاموشی در طرح لب است.
بانگی از دور مرا می خواند،
لیک پاھایم در قیر شب است.
رخنه ای نیست در این تاریکی:
در و دیوار بھم پیوسته.
سایه ای لغزد اگر روی زمین
نقش وھمی است ز بندی رسته.
نفس آدم ھا
سر بسر افسرده است.
روزگاری است در این گوشه پژمرده ھوا
ھر نشاطی مرده است.
دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد.
می کنم ھر چه تلاش ،
او به من می خندد.
نقش ھایی که کشیدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود.
طرح ھایی که فکندم در شب،
روز پیدا شد و با پنبه زدود.
دیر گاھی است که چون من ھمه را
رنگ خاموشی در طرح لب است.
جنبشی نیست در این خاموشی:
دست ھا ، پاھا در قیر شب است


سهراب سپهری کتاب مرگ رنگ

او نیست که بوید چو در آغوش من افتد دیوانه صفت عطر دل آویز تنم را

آیینه شکسته
دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در آینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم

عطر آوردم بر سر و بر سینه فشاندم
چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم
افشان کردم زلفم را بر سر شانه
در کنج لبم خالی آهسته نشاندم

گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست
تا مات شود زین همه افسونگری و ناز
چون پیرهن سبز ببیند به تن من
با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز

او نیست که در مردمک چشم سیاهم
تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند
این گیسوی افشان به چه کار آیدم امشب
کو پنجه ی او تا که در آن خانه گزیند

او نیست که بوید چو در آغوش من افتد
دیوانه صفت عطر دل آویز تنم را
ای آینه مردم من از حسرت و افسوس
او نیز که بر سینه فشارد بدنم را

من خیره به آینه و او گوش به من داشت
گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را
بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش
ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را

آه بگذار که بگریزم من از تو ای چشمه ی جوشان گناه


می روم خسته و افسرده و زار

     سوی منزلگه ویرانه ی خویش

     به خدا می برم از شهر شما

     دل شوریده و دیوانه ی خویش

 

     می برم تا که در آن نقطه ی دور

     شستشویش دهم از رنگ گناه

     شستشویش دهم از لکه ی عشق

     زین همه خواهش بیجا و تباه

      می برم تا ز تو دورش سازم

     ز تو ای جلوه ی امید محال

     می برم زنده بگورش سازم

     تا از این پس نکند یاد وصال

     ناله می لرزد..می رقصد اشک

     آه بگذار که بگریزم من

     از تو ای چشمه ی جوشان گناه

     شاید آن به که بپرهیزم من

      بخدا غنچه ی شادی بودم

     دست عشق آمد و از شاخم چید

     شعله ی آه شدم صد افسوس

     که لبم باز بر آن لب نرسید

 

     عاقبت بند سفر پایم بست

     می روم خنده به لب خونین دل

     می روم از دل من دست بدار

     ای امید عبث بی حاصل

          " فروغ فرخزاد"

چو مرا تنگ در آغوش کشد مست آن گرمی آغوش شوم

مهمان
امشب آن حسرت دیرینه من
در بر دوست به سر می آید
در فروبند و بگو خانه تهی است
زین سپس هر که به در می آید

شانه کو تا که سر و زلفم را
در هم و وحشی و زیبا سازم
باید از تازگی و نرمی و لطف
گونه را چون گل رویا سازم

سرمه کو تا که چو بر دیده کشم
راز و نازی به نگاهم بخشد
باید این شوق که در دل دارم
جلوه بر چشم سیاهم بخشد

چه بپوشم که چو از راه آید
عطشش مفرط و افزون گردد
چه بگویم که ز سحر سخنم
دل به من بازد و افسون گردد

آه ای دخترک خدمتکار
گل بزن بر سر و سینه من
تا که حیران شود از جلوه گل
امشب آن عاشق دیرینه من

چو ز در آمد و بنشست خموش
زخمه بر جان و دل و چنگ زنم
با لب تشنه دو صد بوسه شوق
بر لب باده گلرنگ زنم

ماه اگر خواست که از پنجره ها
بیندم در بر او مست و پریش
آنچنان جلوه کنم کو ز حسد
پرده ابر کشد بر رخ خویش

تا چو رویا شود این صحنه عشق
کندر او عود در آتش ریزم
ز آن سپس همچو یکی کولی مست
نرم و پیچنده ز جا برخیزم

همه شب شعله صفت رقص کنم
تا ز پا افتم و مدهوش شوم
چو مرا تنگ در آغوش کشد
مست آن گرمی آغوش شوم

آه گویی ز پس پنجره ها
بانگ آهسته ی پا می آید
ای خدا ، اوست که آرام و خموش
بسوی خانه ما می آید

بسته عمرم به تار مویی کی رسد دل به آرزویی

خبری نشد از مسافر من
نرفته دمی ز خاطر من

نه نامه به من فرستاد
نه پاسخ نامه ها رو داد

نگران به رهش اسیر غمش
که سر برسد به من ستمش

که مگر برسد پیامی از او
که مگر شنوم کلامی از او

انتظارم یه سر آمد آخر
هی که یارم ز در آمد آخر

دیدم آورده سوی من باز
نامه هایم همه ز آغاز

واه و دردا که آشنایم
پس فرستاده نامه هایم

او که عشقش ثمری ندارد
دیگر از من اثری ندارد

گفتگو ها همه سر آمد
آرزوها چنین بر آمد

بسته عمرم به تار مویی
کی رسد دل به آرزویی

بگو بین من و تو ، غم جایی نداره

آسمونم تاره (تاره) ، سازم گیتاره (گیتاره)
بگو بین من و تو ، غم جایی نداره
دلم بی تابه ، خونه ام خرابه
مرحم جسم خسته ام نگاه یاره
ندادی یک نامه ، عشق تو یک دامه
دلم از عشق تو همش داره می ناله
دستای تو سرده ، دلم پر درده (درده)
عشق تو این دل رو دیگه دیوونه کرده (کرده)

آسمونم تاره (تاره) ، سازم گیتاره (گیتاره)
بگو بین من و تو ، غم جایی نداره
دلم بی تابه ، خونه ام خرابه
مرحم جسم خسته ام نگاه یاره
ندادی یک نامه ، عشق تو یک دامه
دلم از عشق تو همش داره می ناله
دستای تو سرده ، دلم پر درده (درده)
عشق تو این دل رو دیگه دیوونه کرده (کرده)

منو تو در آغوش

 یه نیمکت تنها
یه شعله ی خاموش
یه لحظه یک رویا
منو تو در آغوش
یه یادگار از عشق
رو تنه درخت پیر
یه قصه ی کوتاه
ای وای از این تقدیر
بگو منو کم داری بگو
بگو کمی غم داری بگو
بگو تو هم بی قراری
یه لحظه آروم نداری
مثه یه ابر بهاری
بگو که هر شب می باری
بگو دلت برام تنگ شده
همون دلی که می گن از سنگ شده
بگو دیگه طاقت نداری
متن ترانه و آهنگ از سایت ایران ترانه
اشک توی چشمام میاری
بگو منو کم داری بگو
بگو کمی غم داری بگو
بگو که نامه هامو خوندی
بگو برام دل سوزوندی
هق هقه گریمو شنیدی
بگو که اشکامو دیدی
بگو دلت برام تنگ شده
همون دلی که میگن از سنگ شده
بگو دیگه طاقت نداری
متن ترانه و آهنگ از سایت ایران ترانه
اشک توی چشمام بیاری
بگو منو کم داری بگو
بگو کمی غم داری بگو
بگو منو کم داری بگو
بگو کمی غم داری بگو

یاد اون روزها بخیر

آآآآآآآآآآ.........................
بهم می‌گفتی که می‌خوای همیشه با من بمونی
منو چو یک شعر قشنگ هر جا که رفتی بخونی
بهت می‌گفتم نمی‌خوام یه روز ازم جدا بشی،
به‌روی دست هر کسی،انگشتر طلا بشی،آآآآآی
یاد اون روزها بخیر،یاد اون حرفها بخیر(2)
لالالا....لالا....لالا....لالای
از اون همه روزهای خوب امروز برامون چی ‌مونده؟
ببین جفای زمونه،مارو به کجا کشونده!
از اون همه حرفای خوب امروز برامون چی ‌مونده؟
جدامون کرده زندگی داغ به دلمون نشونده
یاد اون روزها بخیر،یاد اون حرفها بخیر(2)
آآآآآآآآآآآ...................بهم می‌گفتی که می‌خوام اگر یه روزی نبودم

منو فراموش نکنی،یادت باشه من کی بودم
بهت می‌گفتم که می‌خوام مثل دو تا کفتر باشیم؛
هر جا می‌ری سایه‌ت باشم از دنیا بی خبر باشیم؛
آآآآآه یاد اون روزها بخیر، یاد اون حرفها بخیر (2)
لالا....لالا....لالا

از اون همه روزهای خوب امروز برامون چی ‌مونده؟
ببین جفای زمونه،مارو به کجا کشونده!
از اون همه حرفای خوب امروز برامون چی ‌مونده؟
جدامون کرده زندگی داغ به دلمون نشونده
یاد اون روزها بخیر،یاد اون حرفها بخیر (2)

ای جان و جانانِ من ، شعله بر جانِ من بی همتایی

ای زیبای خدایی ، دور از یاران کجایی
من سرگردان به دریا ، با امیدِ رهایی
آه من تنهای تنها ، کی بشکنی تو ، آوای مرا

ای رویای جوانی ، ای عشقِ آسمانی
دل می گوید نهانی ، از عشقِ جاودانی
آه در این تیره گیها روشنگری تو دنیای مرا

* ** *** ** *


ای جان و جانانِ من ، شعله بر جانِ من بی همتایی
من دیده بر راِه تو ، مستِ نگاهِ تو ، تا بازآیی

ای جان و جانانِ من ، شعله بر جانِ من بی همتایی
من دیده بر راِه تو ، مستِ نگاهِ تو ، تا بازآیی

* ** *** ** *
ای مهتابِ بهاران ، جان بخشا همچو باران
کی خورشیدِ تو تابد ، بر ما چشم انتظاران
آه من تنهای تنها ، کی بشکنی تو ، آوای مرا

ای رویای جوانی ، ای عشقِ آسمانی
دل می گوید نهانی ، از عشقِ جاودانی
آه در این تیره گیها روشنگری تو دنیای مرا

* ** *** ** *

ای جان و جانانِ من ، شعله بر جانِ من بی همتایی
من دیده بر راِه تو ، مستِ نگاهِ تو ، تا بازآیی

ای جان و جانانِ من ، شعله بر جانِ من بی همتایی
من دیده بر راِه تو ، مستِ نگاهِ تو ، تا بازآیی

با چشمِ جان ،
هرزمان ، دیداری دگر می توان
خود ، رازِ خود ، کُن نهان ،
تا یابی ز یاران نشان

ندیده ای و می توان دید ،
هر آنچه دیده ای به امید
نبوده ای و می توان بود ،
به گرمی و فروغِ خورشید

توان به نورِ عشق و امید ،
در آسمان دل درخشید
توان چراغِ خانه ای را ،
فروغِ جاودانه بخشید

*****

با چشمِ جان ،
هرزمان ، دیداری دگر می توان
خود ، رازِ خود ، کُن نهان ،
تا یابی ز یاران نشان

نبرده ای و می توان برد ،
به هر دلِ شکسته راهی
توان ز عاشقی بنا کرد ،
درونِ سینه جلوه گاهی

در آسمانِ دل توان شد ،
ستاره در شبِ سیاهی
فرازِ کهکَشان توان رفت ،
به یاریِ شراره آهی

نه نگاهی نه لب پر نوشی نه شرار نفس پر هوسی نه فشار بدن و آغوشی

دیدار تلخ
به زمین میزنی و میشکنی
عاقبت شیشه ی امیدی را
سخت مغروری و می سازی سرد
در دلی ، آتش جاویدی را

دیدمت ، وای چه دیداری ، وای
این چه دیدار دلآزاری بود
بی گمان برده ای از یاد آن عهد
که مرا با تو سر و کاری بود

دیدمت ، وای چه دیداری ، وای
نه نگاهی نه لب پر نوشی
نه شرار نفس پر هوسی
نه فشار بدن و آغوشی

این چه عشقی است که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
می گریزی ز من و در طلبت
بازهم کوشش باطل دارم

باز لب های عطش کرده ی من
لب سوزان ترا می جوید
می تپد قلبم و با هر تپشی
قصه ی عشق ترا میگوید

بخت اگر از تو جدایم کرده
می گشایم گره از بخت ، چه باک
ترسم این عشق سرانجام مرا
بکشد تا به سراپرده خاک

خلوت خالی و خاموش مرا
تو پر از خاطره کردی ، ای مرد
شعر من شعله ی احساس من است
تو مرا شاعره کردی ، ای مرد

آتش عشق به چشمت یکدم
جلوه ای کرد و سرابی گردید
تا مرا واله بی سامان دید
نقش افتاده بر آبی گردید

در دلم آرزویی بود که مرد
لب جانبخش تو را بوسیدن
بوسه جان داد به روی لب من
دیدمت لیک دریغ از دیدن

سینه ای ،  تا که بر آن سر بنهم
دامنی ، تا که بر آن ریزم اشک
آه ، ای آنکه غم عشقت نیست
می برم بر تو و بر قلبت رشک

به زمین می زنی و می شکنی
عاقبت شیشه ی امیدی را
سخت مغروری و می سازی سرد
در دلی ، آتش جاویدی را

دستورالعمل و نکات ایمنی

دستورالعمل و نکات ایمنی قبل و بعد از هر راهپیمایی و راه‌های برخورد با دستگیری، بازداشت و بازجویی

این یاداشت بر اساس تجربیات یاران آزاده‌ای است که به از بند استبداد رها شده اند

 

 

«یادمان باشد که برای ما، هدف وسیله را توجیه نمی کند. یادمان باشد که شعار «دروغ ممنوع» در روزهای پرشکوه پیش از انتخابات، چگونه از جان مردم خسته از دروغ های پیاپی قدرتمندان برخاست و فضای این دیار را فراگرفت. یادمان باشد که تا یکایک ما، خود را از آلودگی ها و نقایص اخلاقی پاک نسازیم، انتظار داشتن جامعه اخلاق بنیادی که در آن همه انسانها بتوانند به قله های شکوفایی انسانی خود برسند، بیهوده است. و یادمان باشد که در این راه، شکست نیست، اما صبر و استقامت فراوان، و عدم ترس از پرونده سازی و سایر اقدامات سرکوبگرانه ضروری است. یادمان نرود که همه باهم می گفتیم نترسید نترسید ما همه با هم هستیم ! «آگاهی چشم اسفندیار خودکامگان است». گسترش آگاهی به دایره کسانی که به فضای مجازی دسترسی ندارند، تماس های چهره به چهره، بالابردن توانمندی ها در تحلیل آنچه پیرامون ما در جریان است، با مطالعه و بحث و گفتگو در جمع های کوچک حقیقی یا مجازی و با توسعه شبکه های اجتماعی که از آسیب فضای امنیتی موجود در امان باشند، می توانند بخشی از تلاش های ما و نه همه آن باشد»

- رئیس جمهور میرحسین موسوی، 16 آذر 89

 

همانطور که می‌دانیم یکی از اقدامات نیروهای سرکوبگر برای ایجاد رعب و وحشت در میان مردم، بازداشت‌های 2 الی 3 هفته‌ای از میان افراد عادی و به صورت رندوم است که مخصوصا در روزهای راهپیمایی‌های اعتراضی این خطر بیشتر شهروندان آزادیخواه را تهدید می‌کند. برای مقابله با اقدامات کور و کهنه این جماعت، توجه به نکات زیر خالی از لطف نیست:

1. بازداشت‌ها اکثرا یا در هنگام راهپیمایی صورت می‌گیرد یا به ندرت (مثلا اگر فعال سیاسی باشید یا جایی از شما مدرکی داشته باشند) در ساعات عصرگاهی در محل کار یا در ساعات اولیه بامداد در منزل صورت می‌گیرد (12 الی 6 صبح)، بدین ترتیب که 3 یا 4 مامور با حکم به منزل شما مراجعه کرده و به بهانه‌ی پنهان کردن مواد مخدر یا اقدام علیه امنیت ملی به منزل شما وارد می‌شوند.

2. برای کم کردن خطر بازداشت و دردسرهای آن ضروری است که قبل از هر راهپیمایی اصول زیر را رعایت کنیم:

- حتما و حتما به خانواده اطلاع دهید که قصد رفتن به راهپیمایی دارید و برای هر روز مهم جنبش سبز یک سناریوی از پیش ساخته و هماهنگ با خانواده و نزدیکانتان داشته باشید چرا که در صورت دستگیری شما با آنها تماس گرفته و در مورد هدفتان از رفتن به خیابان می‌پرسند!

- به صورت تنها و انفرادی به راهپیمایی نروید و مثلا با گروهی از آشنایان (دوستان، اقوام و...) در راهپیمایی حاضر شوید. توجه کنید که نیروهای سرکوبگر اصولا طعمه‌های خود را از میان افراد تنها انتخاب می‌کنند! از طرف دیگر توجه به این نکته ضروری است که هیچ راهپیمایی و اعتراضی آخرین اعتراض نیست، اگر روزی تنها هستید و امکان حضور در حرکت اعتراضی را ندارید به خود پشیمانی راه ندهید چرا که تا رسیدن به آزادی راه درازی در پیش است و بازهم موقعیت برای راهپیمایی‌های اعتراضی در آینده خواهد بود.

- سعی کنید لباستان تا حد امکان از رنگ‌های عادی و معمولی باشد (لباس‌های اداری) و از پوشیدن رنگ‌های منحصر به فرد – تابلو- (قرمز، زرد و...) پرهیز کنید چرا که با این رنگ‌ها بیشتر به چشم نیروهای سرکوبگر می‌آیید. معمولا بهترین انتخاب برای راهپیمایی مخصوصا در فصل سرد رنگ سیاه است. همچنین سعی کنید لباس و کفشتان امکان دویدن را برای شما فراهم کند. اگر چند لباس روی هم بپوشید نیز می تواند در برابر ضربه‌های احتمالی باتوم شما را مصون‌تر نگاه دارد.

- سعی کنید اطلاعات سیاسی خود (مانند عکس، فیلم، مقاله و...) را در یک هارد دیسک اکسترنال ذخیره کنید و قبل از راهپیمایی یا در صورت احساس خطر، هارد را از کامپیوتر جدا کرده و در محل دیگری پنهان کنید چرا که در صورت دستگیری شما به منزلتان مراجعه کرده و کامپیوترتان را جستجو خواهند کرد. (توجه به این نکته ضروری است که اگر از هارد اکسترنال استفاده می کنید، پس از جدا کردن از کامپیوتر، My Recent Documents خود را از درایو C در قسمت Documents and Settings پاک کنید و کلا تمام شواهد مبنی داشتن هارد اکسترنال را از بین ببرید.)

- در بازجویی اکانت Facebook شما را نیز خواهند خواست که اگر ادعا کنید در Facebook عضویت ندارید Username, E-Mail و همچنین نام خانوادگی شما را جستجو خواهند کرد. لذا پیشنهاد می کنیم نام خانوادگی اصلی خود را در Facebook عوض کنید.

 

• همچنین در قسمت Account در نوار Privacy Setting تنظیمات امنیتی را به دقت انجام دهید تا کسانی غیر از دوستان قابل اعتمادتان قادر به رویت پروفایل شما نباشند.

• از اکسپت کردن کسانی که نمی‌شناسید شدیدا پرهیز کنید، چرا که اوج هنر ارتش سایبری سپاه اینست که از با عکس‌های جذاب به شما پیشنهاد دوستی می‌دهند تا اطلاعات صفحه شما را مشاهده کنند.

• تغییر پروتکل امنیتی در قسمت Account Setting از http به HTTPS بسیار مفید است.

- همچنین در بازجویی از شما آدرس E-Mail و Password تان را می خواهند و اگر مطالب سیاسی در Mail Box شما باشد برایتان دردسر آفرین خواهد بود... لذا داشتن یک E-Mail دوم امری بسیار ضروری است. سعی کنید Mail Box این E-Mail را نیز به نحوی از چند میل غیر سیاسی پر کنید.

- در ضمن سعی کنید به هیچ وجه از Yahoo Mail استفاده نکنید چرا که این شرکت سابقه همکاری در افشای نام و مشخصات کاربران خود به دولت چین را دارد. لذا پیشنهاد ما استفاده از Gmail است چراکه هم خوش سابقه تر و هم ایمن تر از Yahoo Mail است.

- همچنین در Internet Explorer در قسمت Tools در نوار Internet Options شاخه ای وجود دارد که به شما این امکان را می‌دهد که History, Username & Passwords و... را پاک کنید. این کار فراموش نشود. این امکان در مرورگرهای دیگر مثل موزیلا و گوگل کروم هم موجود است. در گوگل کروم در قسمت Option -> Under The Hood -> Privacy -> Clear Browsing Data و در موزیلا در قسمت Tools -> Clear Your Recent History این امکان وجود دارد.

- قبل از هر راهپیمایی اس.ام.اس‌های خود را پاک کنید و اصلا بهتر است اس.ام.اس سیاسی ندهید چرا که کنترل اس.ام.اس بسیار ساده هست و حتی امکان دارد به خاطر اس.ام.اس بازداشت شوید، همچنین در هنگام بازجویی ممکن است پرینت اس.ام.اس های چند ماه اخیر شما را در مقابلتان قرار دهند و در دردسر بیافتید. البته تعدادی از کسانی که آزاد شده‌اند گفته اند که در هنگام بازجویی تنها اس.ام.اس‌های موجود در Inbox موبایلشان بررسی شده است.

3. بعد از دستگیری به بازداشتگاه منتقل می‌شوید که معمولا زندان اوین است اگر به اوین منتقل شوید از شما عکس گرفته شده و لباس زندان، مسواک، خمیر دندان و یک حوله تحویل می‌گیرید. لباس‌های خود را نیز تحویل می‌دهید. همچنین از زمان وارد شدن به اوین چشم بند بر چشمانتان خواهید داشت که تنها جلوی پای خود را ببینید چرا که آنها از شناسایی شدن شدیدا می‌ترسند. جالبتر اینکه حتی عده‌ی زیادی از آنها با اینکه شما چشم بند بر چشم دارید بازهم از ترسشان ماسک می زنند.

4. پس از این مراحل شما وارد سلول انفردای می‌شوید و 10 الی 15 روز تا اتمام مراحل بازجویی در آنجا خواهید بود. سلول انفرادی اتاقی سه در دو با سقف سه متری است که کف آن موکت است و شامل یک روشویی با شیر آب گرم و سرد، یک توالت فرنگی، دو عدد لامپ (که شب و روز روشن است)، یک پنجره و سه عدد پتو است. همچنین می‌توانید با زنگی که در اختیار دارید شب‌ها در خواست خاموشی یکی از لامپ‌ها را داشته باشید.

5. در سلول انفرادی یک قرآن و یک نهج البلاغه است. می توانید با مطالعه آنها و همچنین ورزش خود را سرگرم کنید. همچنین روزهای یکشنبه و چهارشنبه نوبت حمام شماست. ولی می‌توانید بین این دو روز هم درخواست حمام داشته باشید.

6. معمولا در این دستگیری ها شما را به بند 240 یا 209 می برند که دو ساختمان 4 طبقه هستند. طبقات اول و دوم و سوم سلول‌های انفرادی و طبقه چهارم بند عمومی است که دارای سوئیت های 4 نفره یا 6 نفره است که معمولا پس از پایان مراحل بازجویی شما را به بند عمومی می‌برند و پس از حداکثر 3 روز آزاد می‌شوید.

7. معمولا 48 ساعت پس از دستگیری، شما به دادسرا (در محل زندان) می‌برند و در مقابل شما فرم‌هایی به نام فرم تفهیم اتهام قرار می‌دهند. شما پشت میزی رو به دیوار خواهید بود و بازجو پشت سر شما می‌نشیند که صورت او را نبینید. سوالات این فرم‌ها معمولا بدین شکل است :

 

• آدرس، شماره تلفن، شماره موبایل و... :

توجه داشته باشید که برخی از دوستان گفته‌اند که اگر شماره موبایل خود را ندهید در لیست مخابرات و ایرانسل نام شما جستجو می‌کنند، لذا بهتر است شماره خود را بدهید.

 

• آدرس E-Mail و وبلاگ و... :

همانطور که گفته شد سعی کنید دو E-Mail داشته باشید و مراتب امنیتی در Facebook و دیگر شبکه‌های مجازی را رعایت کنید.

 

• داشتن ماهواره در منزل :

در صورت مثبت بودن جواب، سوالی می‌پرسند که چه برنامه‌هایی از ماهواره می‌بینید. در پاسخ بگویید ابدا هیچ برنامه سیاسی نمی‌بینید. (یا بدلیل پارازیت قادر به دیدن هیچ کانالی نیستید)

 

• شرکت در تظاهرات :

ابدا به شرکت در تظاهرات اعتراف نکنید، حتی نگویید برای تماشا رفته بودید که این سرآغاز رشته‌ای دیگر از سوالات مانند :

چه شعارهایی شنیدید؟

چه کسانی را شناختید؟

و...

در واقع هر جواب شما آغاز سوال بعدی خواهد بود، لذا بازهم اکیدا توصیه می‌کنیم که برای هر روز مهم جنبش سبز یک سناریوی از پیش ساخته و هماهنگ با خانواده و نزدیکانتان داشته باشید.

 

• اگر دلیل دستگیری شما شماره ماشینتان بود :

می‌ توانید ادعا کنید که از مسیر مربوطه به دلیلی غیر سیاسی (مثلا خرید یا دید و بازدید) عبور می‌کردید.

 

• اگر دلیل دستگیری شما عکس یا فیلم بود :

اگر در عکس یا فیلم کار خاصی انجام نمی‌دادید (مثلا در محلی خلوت خیلی عادی ایستاده بودید) می‌توانید بگویید که از آن محل عبور می‌کردید که گرفتار شلوغی و تظاهرات شدید و از مسیری دیگر خارج شده و به مکان مورد نظر خود رفته اید، اگر در عکس یا فیلم در حال زد و خورد بودید سعی کنید به نحوی انکار کنید و قبول نکنید که عکس متعلق به شماست. (البته در این مورد کار شما اندکی سخت خواهد بود)

 

• اگر دلیل دستگیری شما اس.ام.اس بود :

تا پرینت اس.ام.اس خود را ندیده‌اید به هیچ اس.ام.اس سیاسی اعتراف نکنید.

اگر پرینت اس.ام.اس شما را دادند بگویید صرفا اس.ام.اس ها را دریافت می‌کردید چون می‌خواستید از قضایا اطلاع داشته باشید و برای دوستانتان نیز به همین دلیل ارسال کرده‌اید. همچنین بگویید که نمی‌دانید دوستانتان در تظاهرات شرکت می‌کنند یا نه. (البته در این مورد نیز کار شما بازهم کمی سخت است، لذا سعی کنید از اس.ام.اس استفاده سیاسی نکنید.)

برگ تگ نویسی : به تعداد کسانی که به آنها اس.ام.اس داده اید این برگه ها را دریافت می‌نمایید که باید مشخصات آنها را بنویسید. حتی‌الامکان مشخصات را مختصر و کلی بنویسید، به جزئیات اشاره نکنید. (مثلا سوالاتی در مورد آدرس منزل نزدیکانتان را دقیق جواب ندهید، بگویید آدرس را چشمی بلدید و نام خیابان‌ها را نمی دانید.)

 

• رابطه با گروه‌های سیاسی و کشورهای خارجی:

هر گونه رابطه‌ای با گروه‌های سیاسی، سلطنت طلب، منافق و همچنین سرویس‌های اطلاعاتی کشورهای بیگانه و شبکه‌های خبری خارجی را شدیدا رد کنید و از آنها اعلام انزجار (!) نمایید. توجه داشته باشید که ضد و نقیض نگویید و ابدا به هیچ چیز اعتراف نکنید چون سیستم قضایی ایران به نحوی است که بدون اعتراف شما هیچ مجازاتی برای شما ممکن نیست. سعی کنید تا می‌توانید وانمود کنید که از مسائل سیاسی ناآگاهید، سخت مشغول کار یا درسید و برای این مسائل فرصتی ندارید.

همچنین به شدت مراقب دروغ‌ها و حیله‌های بازجوها (مثلا داشتن فیلم و عکس از شما، تهدید خانواده، اخبار نا امید کننده از بیرون زندان، روزنامه‌های ساختگی، صدور حکم علیه شما و...) باشید. در ضمن به هیچ کدام (تکرار می‌کنم : هیچ کدام) از وعده‌های بازجو اعتماد نکنید. (مثلا : اگر اعتراف کنی آزاد می‌شوی... یا اگر اسم 10 نفر را بگویی آزاد می‌شوی) اعتماد به وعده بازجو سرآغاز مرحله جدیدی از گرفتاری‌های شما خواهد بود !

نکته‌ی دیگر که بسیار مفید است این مطلب است که می توانید با اطلاعات بی ربط دادن بازجو را گیج کنید و همچنین از صحبت‌های بازجو علیه خودش استفاده کنید. (توجه کنید که بازجو در طول روز با عده‌ی زیادی صحبت می‌کند لذا درست به خاطر ندارد که به هر کس دقیقا چه چیزهایی گفته است. به عنوان مثال اگر بازجو به شما گفته بود که اهل کجاست یا چند ساله است، در روز دیگری به او بگویید که می‌دانید اهل کجاست و سن و سالش را نیز می‌دانید و یا صدایش خیلی آشناست. بازجو به شدت آشفته خواهد شد، زیرا از این می‌ترسد که توسط شما شناسایی شده باشد و روزی که آزاد شدید برای انتقام به سراغش روید.) این قسمت صرفا بستگی به هنر سخنوری و دقت شما در شنیدن دارد.

8. از شما تعهد می‌گیرند و برگه نظرخواهی و توقعات از نظام را در مقابل شما قرار می‌دهند تا پر کنید.

9. با گرفتن وثیقه (فیش کارمندی دولت، چک یا سفته، سند) شما آزاد می‌شوید.

10. زمان آزادی خود را می‌توانید به خانواده خود اطلاع دهید.

 

«آری امروز گفتمانی تازه متولد شده است. گفتمانی که شهدای آن، پیشقراولان و دربندشدگانش پرچم داران آن هستند. گفتمانی که خشونت را طرد می کند و راه تغییر را از طرق مسالمت آمیز جستجو می کند. گفتمانی که پاسخ دروغ و نهمت و ناسزا را با راستی و حقیقت و ادب می دهد. گفتمانی که چشم امیدی به بازی های پنهانی قدرت های جهانی ندارد و راه حل شفاف ملی را تنها راه تحول به سوی اصلاح امور می داند. گفتمانی که خودی را ناخودی نمی کند بلکه سعی در خودی کردن ناخودی ها دارد. گفتمانی که چندصدایی را به رسمیت می شناسد و اتحاد ملی را نه در سکوت گورستانی که در تمسک به عقلانیت جمعی می جوید. گفتمانی که مردم را نسبت به آنچه در کشور می گذرد نامحرم نمی شناسد و گسترش آگاهی ها به میان همة اقشار و گوشه کنار این مرز بوم را وجه همت خویش قرار داده است. گفتمانی که با گسترش و تقویت شبکه های اجتماعی، افراد را گرد هم می آورد و فضای مدنی را توسعه می دهد. گفتمانی که درصدد پایان دادن به اوباش سالاری و حاکمیت نهادینة شایسته سالاری است تا در پرتو آن، شکوفایی و رشد استعدادها در میان ایرانیان، زمینه ساز ارتقای این سرزمین به جایگاهی که شایستة آن است، شود. گفتمانی که بدنبال یافتن منجیان قهرمان نیست بلکه می خواهد هر ایرانی در نجات کشورش سهیم باشد. گفتمانی که به تعداد معتقدانش رهبر دارد.»

- رئیس جمهور میرحسین موسوی، 22 بهمن 89

 

ایران آزاد

وداع

وداع

می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه ی خویش

به خدا می برم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه خویش

می برم ، تا که در آن نقطه دور

شستشویش دهم از رنگ نگاه

شستشویش دهم از لکه ی عشق

زین همه خواهش بیجا و تباه

می برم تا ز تو دورش سازم

ز تو ای جلوه ی امید محال

می برم زنده بگورش سازم

تا از این پس نکند یاد وصال

ناله می لرزد ، می رقصد اشک

آه ، بگذار که بگریزم من

از تو ، ای چشمه ی جوشان گناه

شاید آن به که بپرهیزم من

بخدا غنچه ی شادی بودم

دست عشق آمد و از شاخم چید

شعله آه شدم ، صد افسوس

که لبم باز بر آن لب نرسید

عاقبت بند سفر پایم بست

می روم ، خنده به لب ، خونین دل

می روم از دل من دست بدار

ای امید عبث بی حاصل

ما به هم محتاجیم

ما به هم محتاجیم
مثل دیوونه به خواب
مثل گندم به زمین
مثل شوره زار به آب
ما به هم محتاجیم
مثل ما به آدما
مثل ماهیا به آب
مثل آدم به هوا

دستامون از هم اگه دور بمونه
شب شیشه ای دیگه نمی شکنه
از تو این شیشه ای همیشگی
خورشید مقوایی سر می زنه
به عزای دوری دستای ما
کوچه ها ، ساکت و بی صدا می شن
بوی رخوت همه جا رو می گیره
همه ی درها ، به غربت وا می شن
جاده هامون که به خورشید می رسن
مثل تاریکی ، بی انتها می شن
ما به هم محتاجیم