-
ای مایه ی امید من ، ای تکیه گاه
دوشنبه 4 بهمن 1389 08:06
بازگشت ز آن نامه ای که دادی و زان شکوه های تلخ تا نیمه شب بیاد تو چشمم نخفته است ای مایه ی امید من ، ای تکیه گاه دور هرگز مرنج از آنچه به شعرم نهفته است شاید نبوده قدرت آنم که در سکوت احساس قلب کوچک خود را نهان کنم بگذار تا ترانه من رازگو شود بگذار آنچه را که نهفتم عیان کنم تا بر گذشته می نگرم ، عشق خویش را چون آفتاب...
-
در ما تب تند بوسه می سوخت
شنبه 2 بهمن 1389 23:18
دریایی یک روز بلند آفتابی در آبی بیکران دریا امواج تورا به من رساندند امواج تورا نه بار تنها چشمان تو رنگ آب بودند آن دم که تورا در آب دیدم در غربت آن جهان بی شکل گویی که تورا بخواب دیدم از تو تا من سکوت و حیرت از من تا تو نگاه و تردید ما را می خواند مرغی از دور می خواند به باغ سبز خورشید در ما تب تند بوسه می سوخت ما...
-
رمیده
شنبه 2 بهمن 1389 04:25
رمیده نمی دانم چه می خواهم خدایا به دنبال چه می گردم شب و روز چه می جوید نگاه خسته ی من چرا افسرده است این قلب پر سوز ز جمع آشنایان می گریزم به کنجی می خزم آرام و خاموش نگاهم غوطه ور در تیرگی ها به بیمار دل خود می دهم گوش گریزانم از این مردم که با من به ظاهر همدم و یک رنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دو صد...
-
باید شراب بوسه بیاشامد
جمعه 1 بهمن 1389 05:41
شعله رمیده می بندم این دو چشم پر آتش را تا ننگرد درون دو چشمانش تا داغ و پر تپش نشود قلبم از شعله نگاه پریشانش می بندم این دو چشم پر آتش را تا بگذرم ز وادی رسوایی تا قلب خامشم نکشد فریاد رو می کنم به خلوت و تنهایی ای رهروان خسته چه می جویید در این غروب سرد ز احوالش او شعله رمیده خورشید است بیهوده می دوید به دنبالش او...
-
گمگشته
پنجشنبه 30 دی 1389 06:33
گمگشته من به مردی وفا نمودم و او پشت پا زد به عشق و امیدم هر چه دادم به او حلالش باد غیر از آن دل که مفت بخشیدم دل من کودکی سبکسر بود خود ندانم چگونه رامش کرد او که می گفت دوستت دارم پس چرا زهر غم به جامش کرد اگر از شهد آتشین لب من جرعه ای نوش کرد وشد سرمست حسرتم نیست ز آنکه این لب را بوسه های نداده بسیار است باز هم...
-
اسیر
چهارشنبه 29 دی 1389 07:42
اسیر تو را می خواهم و دانم که هرگز به کام دل در آغوشت نگیرم تویی آن آسمان صاف و روشن من این کنج قفس مرغی اسیرم ز پشت میله های سرد تیره نگاه حسرتم حیران به رویت در این فکرم که دستی پیش آید و من ناگه گشایم پر به سویت در این فکرم که در یک لحظه غفلت از این زندان خاموش پر بگیرم به چشم مرد زندانبان بخندم کنارت زندگی از سر...
-
چون در گشوده شد تن من بی تاب در بازوان گرم تو می لغزد
سهشنبه 28 دی 1389 01:25
یک شب یک شب ز ماورای سیاهی ها چون اختری بسوی تو می آیم بر بال بادهای جهان پیما شادان به جستجوی تو می آیم سرتا به پا حرارت و سرمستی چون روزهای دلکش تابستان پر می کنم برای تو دامان را از لاله های وحشی کوهستان یک شب ز حلقه که به در کوبم در کنج سینه قلب تو می لرزد چون در گشوده شد تن من بی تاب در بازوان گرم تو می لغزد دیگر...
-
بانگ پر از نیاز مرابشنو
دوشنبه 27 دی 1389 03:00
در برابر خدا از تنگنای محبس تاریکی از منجلاب تیره ی این دنیا بانگ پر از نیاز مرا بشنو آه ای خدا ی قادر بی همتا یکدم ز گرد پیکر من بشکاف بشکاف این حجاب سیاهی را شاید درون سینه ی من بینی این مایه گناه و تباهی را دل نیست این دلی که به من دادی در خون تپیده ، آه ، رهایش کن یا خالی از هوی و هوس دارش یا پای بند مهر و وفایش...
-
عشق تو همچو پرتو مهتابست
یکشنبه 26 دی 1389 06:45
هرجایی از پیش من برو که دل آزارم ناپایدار و سست و گنه کارم در کنج سینه یک دل دیوانه در کنج دل هزار هوس دارم قلب تو پاک و دامن من ناپاک من شاهدم به خلوت بیگناه تو از شراب بوسه من مستی من سرخوش از شرابم و پیمانه چشمان من هزار زبان دارد من ساقیم به محفل سرمستان تا کی ز درد عشق سخن گویی گر بوسه خواهی از لب من بستان عشق تو...
-
خلوتی می خواهم و آغوش تو
شنبه 25 دی 1389 22:50
نقش پنهان آه ای مردی که لب های مرا از شرار بوسه ها سوزانده ای هیچ در عمق دو چشم خامشم راز این دیوانگی را خوانده ای ؟ هیچ می دانی که من در قلب خویش نقشی از عشق تو پنهان داشتم هیچ می دانی کز این عشق نهان آتشی سوزنده بر جان داشتم گفته اند آن زن زنی دیوانه است کز لبانش بوسه آسان می دهد آری اما بوسه از لب های تو بر لبان...
-
در دل ز شور عشق تو سوزنده آذریست
جمعه 24 دی 1389 06:36
ناشناس بر پرده های در هم امیال سر کشم نقش عجیب چهره یک ناشناس بود نقشی ز چهره ای که چو می جستمش به شوق پیوسته می رمید و به من رخ نمی نمود یک شب نگاه خسته مردی بروی من لغزید و سست گشت و همانجا خموش ماند تا خواستم که بگسلم این رشته نگاه قلبم تپید و باز مرا سوی او کشاند نو مید و خسته بودم از آن جستجوی خویش با ناز خنده...
-
راز من
پنجشنبه 23 دی 1389 22:46
راز من هیچ جز حسرت نباشد کار من بخت بد ، بیگانه ای شد یار من بی گنه زنجیر بر پایم زدند وای از این زندان محنت بار من وای از این چشمی که می کاود نهان روز و شب در چشم من راز مرا گوش بر در می نهد تا بشنود شاید آن گمگشته آواز مرا گاه می پرسد که اندوهت ز چیست فکرت آخر از چه رو آشفته است بی سبب پنهان مکن این راز را درد گنگی...
-
بوسه ای شعله زد میان دو لب
پنجشنبه 23 دی 1389 07:24
بوسه در دو چشمش گناه می خندید بر رخش نور ماه می خندید در گذرگاه آن لبان خموش شعله ای بی پناه می خندید شرمناک و پر از نیازی گنگ با نگاهی که رنگ مستی داشت در دو چشمش نگاه کردم و گفت باید از عشق حاصلی برداشت سایه ای روی سایه ای خم شد در نهانگاه رازپرور شب نفسی روی گونه ای لغزید بوسه ای شعله زد میان دو لب
-
من صفای عشق میخواهم از او
سهشنبه 21 دی 1389 22:10
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 بازهم قلبی به پایم اوفتاد بازهم چشمی به رویم خیره شد بازهم درگیروداریک نبرد عشق من برقلب سردی چیره شد بازهم ازچشمه ی لبهای من تشنه ای سیراب شد،سیراب شد بازهم دربسترآغوش من رهروی درخواب شد،درخواب شد بردوچشمش دیده می دوزم به ناز خودنمی دانم چه می...
-
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
سهشنبه 21 دی 1389 00:28
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه جانا به خرابات آ تا لذت جان بینی جان را چه خوشی باشد بی صحبت جانانه هر گوشه یکی مستی دستی زده بر دستی وان ساقی سر مستی با ساغر شاهانه ای لولی بربط زن تو مست تری یا من ای پیش چو تو...
-
باد صبا
دوشنبه 20 دی 1389 07:56
باد صبا بر گل گذر کن وز حال گل ما را خبر کن با مدعی کمتر بنشین نازنین ای نازنین بیچاره عاشق ناله تا کی؟ یا دل مگیر یا ترک سر کن شد خون فشان چشم تر من پر خون دل شد ساغر من ای یار عزیز مطلوع و تمیز در فصل بهار با ما مستیز آخر گذشت آب از سر من ببین چشم تر من تو را نادیدن ما غم نباشد که درخیلت به از ما کم نباشد من از دست...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 دی 1389 06:57
وای نمی دونین چقدر کیف داد الان داره برف می یاد بدون این که کاپشن بپوشم و کفش پام کنم همین جوری رفتم تو برفها بدون جوراب کمی راه رفتم انقدر کیف داد حس می کنم خیلی زنده ام خیلی شادم خیلی دیونه هستم
-
گریختن شیرین از نزد مهین بانو به مداین
یکشنبه 19 دی 1389 02:05
چو برزد بامدادان خازن چین به درج گوهرین بر قفل زرین برون آمد ز درج آن نقش چینی شدن را کرده با خود نقش بینی بتان چین به خدمت سر نهادند بسان سرو بر پای ایستادند چو شیرین دید روی مهربانان به چربی گفت با شیرین زبانان که بسمالله به صحرا میخرامم مگر بسمل شود مرغی به دامم بتان از سر سراغج باز کردند دگرگون خدمتش را ساز...
-
پیدا شدن شاپور
شنبه 18 دی 1389 06:40
برآمد ناگه مرغ فسون ساز به آیین مغان بنمود پرواز چو شیرین دید در سیمای شاپور نشان آشنائی دادش از دور به شاپور آن ظن او را بد نیفتاد رقم زد گرچه بر کاغذ نیفتد اشارت کرد کان مغ را بخوانید وزین در قصهای با او برانید مگر داند که این صورت چه نامست چه آیین دارد و جایش کدامست پرستاران به رفتن راه رفتند به کهبد حال صورت باز...
-
۱۱-نمودن شاپور صورت خسرو را بار سوم
پنجشنبه 16 دی 1389 04:28
شباهنگام کاین عنقای فرتوت شکم پر کرد ازین یک دانه یاقوت به دشت انجرک آرام کردند بنوشانوش میدر جام کردند در آن صحرا فرو خفتند سرمست ریاحین زیر پای و باده بر دست چو روز از دامن شب سر برآورد زمانه تاج زرین بر سر آورد بر آن پیروزه تخت آن تاجداران رها کردند می بر جرعه خواران وز آنجا تا در دیر پری سوز پریدند آن پریرویان به...
-
۱۰-نمودن شاپور صورت خسرو را بار دوم
چهارشنبه 15 دی 1389 06:31
چو بر زد بامدادن بور گلرنگ غبار آتشین از نعل بر سنگ گشاد از گنج در هر کنج رازی چو دریا گشت هر کوهی طرازی دگر ره بود پیشین رفته شاپور به پیش آهنگ آن بکران چون حور همان تمثال اول ساز کرده همان کاغذ برابر باز کرده رسیدند آن بتان با دلنوازی بر آن سبزه چو گل کردند بازی زده بر ماه خنده بر قصب راه پرند آن قصب پوشان چون ماه...
-
۹-نمودن شاپور صورت خسرو را بار اول
سهشنبه 14 دی 1389 02:59
چو مشگین جعد شب را شانه کردند چراغ روز را پروانه کردند به زیر تختهنرد آبنوسی نهان شد کعبتین سندروسی بر آمد مشتری منشور بر دست که شاه از بند و شاپور از بلا رست در آن دیر کهن فرزانه شاپور فرو آسود کز ره بود رنجور درستی خواست از پیران آن دیر که بودند آگه از چرخ کهن سیر که فردا جای آن خوبان کدامست کدامین آب و سبزیشان...
-
۸-رفتن شاپور در ارمن به طلب شیرین
دوشنبه 13 دی 1389 00:03
زمین بوسید شاپور سخندان که دایم باد خسرو شاد و خندان به چشم نیک بینادش نکوخواه مبادا چشم بد را سوی او راه چو بر شاه آفرین کرد آن هنرمند جوابش داد کی گیتی خداوند چو من نقش قلم را در کشم رنگ کشد مانی قلم در نقش ارژنگ بجنبد شخص کو را من کنم سر بپرد مرغ کو را من کنم پر مدار از هیچ گونه گرد بر دل که باشد گرد بر دل درد بر...
-
۷-حکایت کردن شاپور از شیرین و شبدیز۲
شنبه 11 دی 1389 21:34
سر زلفی ز ناز و دلبری پر لب و دندانی از یاقوت و از در از آن یاقوت و آن در شکر خند مفرح ساخته سودائیی چند خرد سرگشته بر روی چو ماهش دل و جان فتنه بر زلف سیاهش هنر فتنه شده بر جان پاکش نبشته عهده عنبر به خاکش رخش نسرین و بویش نیز نسرین لبش شیرین و نامش نیز شیرین شکر لفظان لبش را نوش خوانند ولیعهد مهین بانوش دانند...
-
۶-حکایت کردن شاپور از شیرین و شبدیز۱ (کتاب خسرو و شیرین)
جمعه 10 دی 1389 08:35
ندیمی خاص بودش نام شاپور جهان گشته ز مغرب تالهاور ز نقاشی به مانی مژده داده به رسامی در اقلیدس گشاده قلم زن چابکی صورتگری چست که بی کلک از خیالش نقش میرست چنان در لطف بودش آبدستی که بر آب از لطافت نقش بستی زمین بوسید پیش تخت پرویز فرو گفت این سخنهای دلاویز که گر فرمان دهد شاه جهانم بگویم صد یک از چیزی که دانم اشارت...
-
۵-به خواب دیدن خسرو نیای خویش انوشیروان را (کتاب خسرو و شیرین)
جمعه 10 دی 1389 08:12
چو آمد زلف شب در عطر رسائی به تاریکی فرو شد روشنائی برون آمد ز پرده سحر سازی شش اندازی بجای شیشه بازی به طاعت خانه شد خسرو کمر بست نیایش کرد یزدان را و بنشست به برخورداری آمد خواب نوشین که بر ناخورده بود از خواب دوشین نیای خویشتن را دید در خواب که گفت ای تازه خورشید جهان تاب اگر شد چار مولای عزیزت بشارت میدهم بر چار...
-
دوباره بینُمت خندون بیایی ، دوباره سینه رو بی تاب بینُم
چهارشنبه 8 دی 1389 03:45
گر یک شب تو را در خواب بینُم ، به دریا نقشی از مهتاب بینُم دوباره بینُمت خندون بیایی ، دوباره سینه رو بی تاب بینُم بیا بار سفر بندیم از این دشت ، زمستون باز توی این خونه برگشت بیا تا قصّه ها گویُم برایت ، که دوران جدایی دیر بگذشت اگر یک شب تو برگردی دوباره ، به گیسویت می افشونُم ستاره نمی دونی مگه ای نازنینُم دلُم هر...
-
باور دیدن نور، آخر یه تونل بلند
سهشنبه 7 دی 1389 06:47
امروز یکی از دوستانم برای من یک متنی در مورد خوشبختی فرستاد که خیلی روی من تاثیر گذاشت. البته من در مورد این که نویسنده این متن چه کسی هست و اسم بلاگش چیست اطلاعی ندارم امیدوارم که ناراحت نشود که این را اینجا به اشتراک می گذارم. امیدوارم باعث بشود همه ما متوجه بشویم که چقدر در جای خود خوشبخت هستیم. دارم دنیا میام. همش...
-
بهترین جای جهان بغل توست
دوشنبه 6 دی 1389 07:25
در شبِ بی نئون، کنار رهبران رو به هر موعظه، در قصر واتیکان ته ایستگاه، هو هو هو لا لا در فرودگاه، هو هو هو لا لا در آسانسور، هو هو هو لا لا سرِ چهار راه هو هو هو لا لا بغلم کن، بغلم کن وسط جریمه، سر هر امتحان آخر خط شب، معبد شاعران پای دیوار، هو هو هو لا لا سر بازار، هو هو هو لا لا نوک تپه، هو هو هو لا لا زیر رگبار،...
-
دور از تو دگر لبخند من می گریزد از لب من
یکشنبه 5 دی 1389 21:45
تا تو بودی در کنارم کوه و دشت و آسمان رنگی دگر داشت ساز پر شور من آهنگی دگر داشت تا تو بودی چهره گل تازه تر بود آسمانها از ستاره پر گهر بود تا تو بودی خنده بود و آرزو بود هر چه بود از عشق و مستی گفتگو بود بی تو دارد دنیا به چشم من رنگ غم به خدا غم دارد همه جا لبخند من می گریزد از لب من شعله های دل می ریزد از لب من...