اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

آدم های ساده

میدانی

آدم های ساده


ساده هم عاشق می شوند


ساده صبوری می کنند


ساده عشق می ورزند


ساده می مانند


اما سخت دل می کنند


آن وقت که دل می کنند


جان می دهند


سخت میشکنند


سخت فراموش میکنند


آدم های ساده...

برای کودکان دیروز


  
پا به پای کودکی هایم بیا
کفش هایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز کن
باز هم با خنده ات اعجاز کن
...
پا بکوب و لج کن و راضی نشو
با کسی جز عشق همبازی نشو
بچه های کوچه را هم کن خبر
عاقلی را یک شب از یادت ببر
خاله بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما
قصه های هر شب مادربزرگ
ماجرای بزبز قندی و گرگ
·
·
·
· غصه هرگز فرصت جولان نداشت
· خنده های کودکی پایان نداشت
· هر کسی رنگ خودش بی شیله بود
· ثروت هر بچه قدری تیله بود
· ای شریک نان و گردو و پنیر !
· همکلاسی ! باز دستم را بگیر
· مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
· آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟
· حال ما را از کسی پرسیده ای؟
· مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟
· حسرت پرواز داری در قفس؟
· می کشی مشکل در این دنیا نفس؟
· سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟
· رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟
· رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟
· آسمان باورت مهتابی است ؟
· هرکجایی شعر باران را بخوان
· ساده باش و باز هم کودک بمان
· باز باران با ترانه ، گریه کن !
· کودکی تو ، کودکانه گریه کن!
· ای رفیق روز های گرم و سرد ·
 سادگی هایم به سویم باز گرد!

از دیر کردن

هر انسانی یک بار،

برای رسیدن به یک نفر،

دیر میکند...

و پس از آن،

برای رسیدن به کسان دیگر،

عجله ای نمی کند...

من و تو و درد (2)

درد، مرا انتخاب کرد
من، تو را
تو، رفتن را

آدم و شهر

تو اگر می خواهی 

برو شهرها را فتح کن

اما من

آدم ها را فتح می کنم

از رفتن

باید رفت

و این لغت رفتن

چقدر سخت است

من و تو و درد

کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود

و انسان با نخستین درد. 
.
.
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم.

احمد شاملو

از نبودن تا نبودن

نبود … پیدا شد … آشنا شد … دوست شد … مهر شد … گرم شد
عشق شد … یار شد … تار شد … بد شد … رد شد … سرد شد
غم شد … بغض شد … اشک شد … آه شد … دور شد … گم شد
تمام شد ، تمام شد ...

بهار .vs پاییز

بهار از راه رسید...

و بی تو زندگی من در پاییز توقف کرده است...

عید

بس که بد می گذرد زندگی اهل جهان

مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند

مرجان لب لعل تو مر جان مرا قوت
یاقوت نهم بهر لب لعل تو یا قوت
قربان وفاتم به وفاتم نظری کن
تا بوت همی بشنوم از رخنه ی تابوت