اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

یاد تو

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم

بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد

مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

تو و کشتن من

کشتن یک آدم بدون گلوله هم امکان دارد
گاهی
بعضی ها
با یک دست تکان دادن
با یک خدا حافظی ...
تیر خلاص را می زنند...!

من و عطر تو

عطرها 
بی رحم ترین عناصر زمین اند...
بی آنکه بخواهی
تو را تا قَعر خاطراتی می برند
که برای فراموشی آنها
تا پای غرور جنگیدی ...