اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

من و توایم که در اشتیاق می سوزیم منو توایم که در انتظار فرداییم

تویی تویی به خدا ، این که از دریچه ماه

نگاه می کند از مهر و با منش سخن است


تویی که روی تو مانند نو گلی شاداب

میان چشمه مهتاب بوسه گاه من است


تویی تویی به خدا ، این که در دل شب

مرا به بال محبت به ماه می خوانی


تویی تویی که مرا سوی عالم ملکوت

گهی به نام و گهی با نگاه می خوانی


تویی تویی به خدا ، این دگر خیال تو نیست

خیال نیست به این روشنی و زیبایی


تویی که آمده ای کنار بستر من

برای اینکه نمیرم زدرد تنهایی


تویی تویی به خدا ، این حرارت لب توست

به روی گونه سوزان و دیده تر من


گهی به سینه پر اضطراب من سر تو

گهی به سینه پر التهاب تو سر من


تویی تویی به خدا ، دلنشین چو رویایی

تویی تویی به خدا ، دلربا چو مهتابی


تویی تویی که ز امواج چشمه مهتاب

به آتش دلم از لطف می زنی آبی


تویی تویی به خدا ، عشق و آرزوی منی

به سینه تا نفسی هست بی قرار توام


تویی تویی به خدا ،جان و عمر و هستی من

بیا که جان به لب اینجا در انتظار توام


منم منم به خدا ، این منم که در همه حال

چو طفل گم شده مادر به جستجوی توام


منم که سوخته بال و پرم در آتش عشق

در آن نفس که بمیرم در آرزوی توام


منم منم به خدا ، این که در لباس نسیم

برای بردن تو باز می کند آغوش


من آن ستاره صبحم که دیدگان تو را

به خواب تا نسپارم نمی شوم خاموش


منم منم به خدا ، این که شب همه شب

به بام قصر تو پا می نهم به بیم و امید


اگر ز شوق بمیرم دلم چه جای غم است

در این میانه فقط روی دوست باید دید


منم منم به خدا ، سایه تو نیستم منم

نگاه کن ، ای گل ، که با تو همراهم


منم که گرد تو پر می زنم چو مرغ خیال

زدرد عشق تو تا ماه میرود آهم


منم منم به خدا ،این منم که سینه کوه

به تنگ آمده از اشک و آه و زاری من


ز کوه هر چه بپرسی جواب می گوید

گواه ناله شب های بیقراری من


من و توایم که در اشتیاق می سوزیم

منو توایم که در انتظار فرداییم


اگر سپیده فردا دمد ، دگر آن روز

من و تو نیست میان من و تو ، این ماییم
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد