اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

لبخندت را از من نگیر هرگز

نان را از من بگیر، اگر می خواهی

هوا را از من بگیر، اما

خنده ات را نه

گل سرخ را از من بگیر

سوسنی را که می کاری

آبی را که به ناگاه

در شادی تو سرریز می کند

موجی ناگهانی از نقره را

که در تو می زاید

از پس نبردی سخت باز می گردم

با چشمانی خسته

که دنیا را دیده است

بی هیچ دگرگونی

اما خنده ات که رها می شود

و پرواز کنان در آسمان

مرا می جوید

تمامی درهای زندگی را

به رویم می گشاید

عشق من ؛ خنده تو

در تاریک ترین لحظه ها می شکفد

و اگر دیدی ، به ناگاه

خون من بر سنگفرش خیابان جاری است

بخند، زیرا خنده تو

برای دستان من

شمشیری است آخته

خنده تو در پاییز

در کناره دریا

موج کف آلوده اش را

باید بر فرازد

و در بهاران عشق من

خنده ات را می خواهم

چون گلی که در انتظارش بودم

گل آبی ، گل سرخ

بخند بر شب

بر روز، بر ماه

بخند بر پیچاپیچ

خیابان های جزیره ، بر این دختر بچه کمرو

که دوستت دارد

اما آنگاه که چشم می گشایم و می بندم

آنگاه که پاهایم می روند و باز می گردند

نان را ، هوا را

روشنی را ، بهار را

از من بگیر

اما خنده ات را هرگز

تا چشم از دنیا نبندم

عشق من


عشق من لبخند تو برای من زیباترین هدیه است


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد