اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اولین بغل



نشاط انگیز و ماتم زایی ای عشق
عجب رسواگر و رسوایی ای عشق

اگر چنگ تو به جانی ستیزد

چنان افتد که هرگز بر نخیزد

تو را یک فن نباشد زو فنونی

بلای عشق و مبنای جنونی

تو لیلی را زه خوبی طاق کردی

گل گلخانه افاق کردی

اگر بر او نمک دادی تو دادی

بدو خوی ملک دادی تو دادی

لبش گلرنگ اگر کردی تو کردی

دلش را سنگ اگر کردی تو کردی

به از لیلی فراوان بود در شهر

به نیروی تو شد جانایه دهر

تو مجنون را به شهر افسانه کردی

زهجران زنی دیوانه کردی

تو او را ناله و اندوه دادی

ز محنت سر به دشت و کوه دادی

چه دلها کز توچون دریای خون است

چه صحراها کز تو صحرای جنون است

به شیرین دلستانی یاد دادی

وزان فرهاد را بر باد دادی

سر و جان و دلش جای جنون شد

گران کوهی ز عشقش بیستون شد

ز شیرین تلخ کردی کام فرهاد

بلند آوازه کردی نام فرهاد

یکی را بر مراد دل رسانی

یکی را در غم هجران نشانی

یکی را همچو مشعل بر فروزی

میان شعله ها جانش بسوزی

خوشا آن کس که جانش از تو سوزد

چو شمعی پای تا سر برفروزد

خوشا عشق و خوشا ناکامی عشق

خوشا رسوایی و بدنامی عشق

خوشا بر جان من هر شام و هر روز

همه درد و همه داغ و همه سوز

خوشا عشق و نوای بی نوایی

خوشا در سوز عشقی سوختن ها

درون شعله اش افروختن ها

چو عاشق از نگارش کام گیرد

چراغ آرزوهایش بمیرد

اگر می داد لیلی کام مجنون

کجا افسانه می شد نام مجنون

هزاران دل به حسرت خون شد از عشق
یکی در این میان مجنون شد از عشق
در این آتش هر کس بیشتر سوخت
چراغش در جهان روشنتر افروخت
نوای عاشقان در بی نوایی است
دوام عاشقی ها در جدایی ست

نظرات 1 + ارسال نظر
الهام پنج‌شنبه 28 بهمن 1389 ساعت 10:10 ق.ظ

خیلی وب خوبی دارید. بهتون تبریک میگم. به من خیلی کمک کردید.

ممنونم که امدی اینجا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد