اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

دل بسته ام به او و تو او را عزیزدار من با خیال او دل خود شاد می کنم


من فقط عاشق اینم ، حرف قلبتو  بدونم
الکی بگم جدا شیم ، تو بگی که نمی تونم
من فقط عاشق اینم ، بگی از همه بیزاری
دو سه روز پیدام نشه ، تا ببینم تو چه حالی داری
من فقط عاشق اینم ، عمری از خدا بگیرم
انقدر زنده بمونم ، تا به جای تو بمیرم
من فقط عاشق اینم ،روز هایی که با تو تنهام
کار و بار زندگیمو ، بزارم برای فردا
من فقط عاشق اینم ، وقتی از همه کلافم
بشینم یه گوشه ی دنج ،موهای تو رو ببافم
عاشق اون لحظه ام که ، پشت پنحره بشینم
حواست به من نباشه ، دزدکی تو رو ببینم

من فقط عاشق اینم ، عمری از خدا بگیرم
انقدر زنده بمونم ، تا به جای تو بمیرم

من فقط عاشق اینم ، عمری از خدا بگیرم
انقدر زنده بمونم ، تا به جای تو بمیرم


این شعر خیلی دوست دارم می دونی چرا؟



شهریست در کناره آن شط پر خروش

با نخلهای در هم و شب های پر ز نور

 

شهریست در کناره آن شط و قلب من

آنجا اسیر پنجه یک مرد پر غرور

 

شهریست در کناره آن شط که سالهاست

آغوش خود به روی من و او گشوده است

 

بر ماسه های ساحل و در سایه های نخل

او بوسه ها ز چشم و لب من ربوده است

 

آن ماه دیده است که من نرم کرده ام

با جادوی محبت خود قلب سنگ او

 

آن ماه دیده است که لرزیده اشک شوق

در آن دو چشم وحشی و بیگانه رنگ او

 

ما رفته ایم در دل شبهای ماهتاب

با قایقی به سینه امواج بیکران

 

بشکفته در سکوت پریشان نیمه شب

بر بزم ما نگاه سپید ستارگان

 

یر دامنم غنوده چو طفلی و من زمهر

بوسیده ام دو دیده در خواب رفته را

 

در کام موج دامنم افتاده است و او

بیرون کشیده دامن در آب رفته را

 

اکنون منم که در دل این خلوت و سکوت

ای شهر پر خروش ، ترا یاد می کنم

 

دل بسته ام به او و تو او را عزیزدار

من با خیال او دل خود شاد می کنم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد