اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

تو نیستی که ببینی

تو نیستی که ببینی
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ھا جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه ھا پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
ھنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت ھا و چمن ھا و شمعدانی ھا
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مھر
به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترا به نام صدا می کنند
ھنوز نقشترا از قراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درخت ھا لب حوض
درون آینه پاک آب می نگرند
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر تو مگاه تو درترانه من
تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد
نسیم روح تو در باغ بی جوانه من
چه نیمه شب ھا کز پاره ھای ابر سپید
به روی لوح سپھر
ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام
چه نیمه شب ھا وقتی که ابر بازیگر
ھزار چھره به ھر لحظه می کند تصویر
به چشم ھمزدنی
میان آن ھمه صورت ترا شناخته ام
به خواب می ماند
تنھا به خواب می ماند
چراغ آینه دیوار بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مھربانی یک دوست از تو می گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می شنوم
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی ھرچه دیرن خانه ست
غبار سربی اندوه بال گسترده است
تو نیستی که ببینی دل رمیده من
بجز تو یاد ھمه چیز را رھاکرده است
غروب ھای غریب
در این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین
ستاره بیمار است
دو چشم خسته من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان ھمیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی

نظرات 1 + ارسال نظر
حسین پنج‌شنبه 20 خرداد 1389 ساعت 12:35 ب.ظ http://www.akslar.com

سلام دوست گرامی هر روز به وبلاگ شما سر میزنم واقعا حرف نداره خسته نباشید میگم به شما و ارزوی موفقیت دارم برای شما

خیلی ممنونم. خوشحالم می کنید که وبلاگم را می خونید. من مثل بقیه دوستان خیلی خوب نمی نویسم و از طرف دیگه شعر را خیلی دوست دارم اینکه وبلاگم پر شعرهای عاشقانس.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد