اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

چون قطره ی شراب - در چشم من چکید- وز ماه روی تو

ای رفته از برم!

یک روز پر سکوت –

برخاست بانگ زنگ

ناگاه در گشودم و دیدم نگاه تو –

چون قطره ی شراب –

در چشم من چکید

وز ماه روی تو –

مهتاب ریخت در دل معشوقه پرورم –

دیدم ستاده لطف خدا در برابرم –

لرزیدم از شگفتی بیگاه آمدن –

زیرا به هیچ روی –

در باورم نبود تو بازآیی از درم.

در جامه ای سپیدتر از نور ماهتاب –

با چهره ای گشاده تر از روی آفتاب –

از در درآمدی

روی لبان مخملیت خنده ای شکفت

گفتم به خویستن –

«کامی  که خواستم ز خدا، شد میسرم»

پرشد فضای خانه ام از عطر زلف تو

نرم و سبک به حالت پروانه ای سپید –

با ناز بیشمار، نشستی کنار من

دست تو روی دست عطشناک من خزید

گفتی که: مهر خویشتن از من بریده ای؟

گفتم که: ای پری!

«گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر»

«آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم؟»

آنگاه با نیاز –

در انتظار بوسه ی گرم لبان من –

بستی دو چشم خویش

لب های ما به شوق و تمنا به هم رسید

سکر شراب بوسه ی تو بر لبم چکید

اشک امید بر سر مژگان ما نشست

خون نشاط در رگ لب های ما دوید

لب ها به کار بوسه، زبان مانده از سخن

بستی لبم به بوسه که دم بر نیاورم

ناگاه با شتاب –

برخاستی چو شاخه ی نیلوفری سپید –

نوشین لبت ز بوسه ی بسیار سیر شد

وآندم که می چکید نیاز از نگاه من

بر ساعت شتابگرت دیده دوختی

گفتی که: «دیر شد –

دیگر ز بوسه بگذر و بگذار بگذرم»

با کاروان ناز –

رفتی چنان نسیم و پریدی چو مرغ بخت

در لحظه ی وداع –

تو دور می شدی ز شعاع نگاه من

اما نگاه من همه فریاد درد بود

آوار رنج بود که می ریخت بر سرم

هستم بر این امید که روز دگر رسد

ناگاه در گشایم و بینم تو آمدی –

در جامه ای سپیدتر از نور ماهتاب

با چهره ای گشاده تر از روی آفتاب

آنگه نگاه گرم تو چون قطره ی شراب –

در چشم من چکد

لب های ما به شوق و تمنا بهم رسد

اشک امید بر سر مژگان ما خزد

خون نشاط در رگ لب های ما دود

کاری کنی به بوسه که دم بر نیاورم

اما در این امید به خود گویم: ای دریغ

آیا شود که شاد کند بار دیگرم؟

این نیست باورم.

 

15/6/1350

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد