اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

برق چشمان تو ھمچون آفتاب- می درخشد بر رخ فردای من

بر تن خورشید می پیچد به ناز
چادر نیلوفری رنگ غروب
تک درختی خشک در پھنای دشت
تشنه می ماند در این تنگ غروب
از کبود آسمان ھای روشنی
می گریزد جانب آفاق دور
در افق بر لاله سرخ شفق
می چکد از ابرھا باران نور
می گشاید دود شب آغوش خویش
زندگی را تنگ می گیرد به بر
باد وحشی می دود در کوچه ھا
تیرگی سر می شکد از بام و در
شھر می خوابد به لالای سکوت
اختران نجوا کنان بر بام شب
نرم نرمک باده مھتاب را
ماه می ریزد درون جام شب
نیمه شب ابری به پھنای سپھر
می رسد از راه و می تازد به ماه
جغد می خندد به روی کاج پیر
شاعری می ماند و شامی سیاه
دردل تاریک این شب ھای سرد
ای امید نا امیدی ھای من
برق چشمان تو ھمچون آفتاب
می درخشد بر رخ فردای من

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد