اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

ور بروی عدم شوم بی تو به سر نمی شود



بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیده ی عقل مست تو چرخه ی چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی تو به سر نمیشود
جان ز تو نوش می کند دل ز تو نوش می کند
عقل خروش می کند بی تو به سر نمی شود
خمر من و خمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بی تو بسر نمی شود
جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی
آب زلال من تویی بی تو به سر نمی شود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بی تو به سر نمی شود
دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی
این همه خود تو می کنی بی تو به سر نمی شود
بی تو اگر بسر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی بی تو به سر نمی شود
گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم  بی تو به سر نمی شود
خواب مرا ببسته ای نقش مرا بشسته ای
وز همه ام گسسته ای بی تو به سر نمی شود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بی تو به سر نمی شود
بی تو نه زندگی خوش است بی تو نه مردگی خوش است
سر ز تو تو چون کشم بی تو به سر نمی شود
هرچه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود بی تو به سر نمی شود
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد