اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

چون می نگرم او ھمه من من ھمه اویم

بگذار که بر شاخه این صبح دلاویز
بنشینم و از عشق سرودی بسرایم
آنگاه به صد شوق چو مرغان سبکبال
پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم
خورشید از آن دور از آن قله پر برف
آغوش کند باز ھمه مھر ھمه ناز
سیمرغ طلایی پر و بالی است که چون من
از لانه برون آمده دارد سر پرواز
پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست
پرواز به آنجا که سرود است و سرور است
آنجا که سراپای تو در روشنی صبح
رویای شرابی است که در جام بلور است
آنجا که سحر گونه گلگون تو در خواب
از بوسه خورشید چون برگ گل ناز است
آنجا که من از روزن ھر اختر شبگرد
چشمم به تماشا و تمنای تو باز است
من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است
راه دل خود را نتوانم که نپویم
ھر صبح در آیینه جادویی خورشید
چون می نگرم او ھمه من من ھمه اویم
او روشنی و گرمی بازار وجود است
درسینه من نیز دلی گرم تر از اوست
او یک سر آسوده به بالین ننھادست
من نیز به سر می دوم اندر طلب دوست
ما ھر دو در این صبح طربناک بھاری
از خلوت و خاموشی شب پا به فراریم
ما ھر دو در آغوش پر از مھر طبیعت
با دیده جان محو تماشای بھاریم
ما آتش افتاده به نیزار ملالیم
ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم
بگذار که سرمست و غزلخوان من و خورشید
بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم

نظرات 2 + ارسال نظر
جان جان شنبه 16 مرداد 1389 ساعت 07:28 ب.ظ

مرسی جان جان خیلی شعر قشنگی بود
من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است
عزیزم من الان کتابخونه ملی ام
از کتابخونه میلامو چک نمی کنم
دیروز تنگه واشی بودیم اومدم خونه دیگه نشد میل چک کنم. امروز هم که اومدم کتابخونه
الان که برسم خونه میام میلارو چک میکنم. جان جان امشب میتونی آن شی؟ شنبه شب شما ساعت ۱۰؟
تو میل برات مینویسم حالا گلم

حامد دوشنبه 18 مرداد 1389 ساعت 06:32 ب.ظ

عالی..ممنون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد