اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

روزگاری است که خوبی خفته است

قفسی باید ساخت
ھرچه در دنیا گنجشک و قناری ھست
با پرستوھا
و کبوترھا
ھمه را باید یکجا به قفس انداخت
روزگاری است که پرواز کبوترھا
در فضا ممنوع است
که چرا
به حریم جت ھا خصمانه تجاوز شده است
روزگاری است که خوبی خفته است
و بدی بیدار است
و ھیاھوی قناری ھا
خواب جت ھا را آشفته است
غزل حافظ را می خواندم
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
تا به آنجا که وصیت می کرد
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو
دلم از نام مسیحا لرزید
از پس پرده اشک
من مسیحا را بالای صلیبش دیدم
با سرخم شده بر سینه که باز
به نکو کاری پاکی خوبی
عشق می ورزید
و پسر ھایش را
که چه سان پاک و مجرد به فلک تاخته اند
و چه آتش ھا ھر گوشه به پا ساخته اند
و برادرھا را خانه برانداخته اند
دود در مزرعه سبز فلک جاری است
تیغه نقره داس مه نو زنگاری است
و آنچه ھنگام درو حاصل ماست
لعنت و نفرت و بیزاری است
روزگاری است که خوبی خفته است
و بدی بیدار است
و غزل ھای قناری ھا
خواب جت ھا را آشفته است
غزل حافظ را می بندم
از پس پرده اشک
خیره در مزرعه خشک فلک می نگرم
می بینم
در دل شعله و دود
می شود خوشه پروین خاموش
پیش خود می گویم
عھد خودرایی و خود کامی است
عصر خون آشامی است
که درخشنده تر از خوشه پروین سپھر
خوشه اشک یتیمان ویتنامی است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد