اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

از لبانش کی نشان دارم به جان جز شرار بوسه های دلنشین

شراب و خون
نیست یاری تا بگویم راز خویش
ناله پنهان کرده ام در ساز خویش
چنگ اندوهم خدا را زخمه ای
زخمه ای تا برکشم آواز خویش

برلبانم قفل خاموشی زدم
با کلیدی آشنا بازش کنید
کودک دل رنجه ی دست جفاست
با سر انگشت وفا نازش کنید

پر کن این پیمانه را ای هم نفس
پر کن این پیمانه را از خون او
مست مستم کن چنان کز شور می
باز گویم قصه افسون او

رنگ چشمش را چه می پرسی ز من
رنگ چشمش کی مرا پا بند کرد
آتشی کز دیدگانش سر کشید
این دل دیوانه را دربند کرد

از لبانش کی نشان دارم به جان
جز شرار بوسه های دلنشین
بر تنم کی مانده است یادگار
جز فشار بازوان آهنین

من چه می دانم سر انگشتش چه کرد
در میان خرمن گیسوی من
آنقدر دانم که این آشفتگی
زان سبب افتاده اندر موی من

آتشی شد بر دل و جانم گرفت
راهزن شد راه ایمانم گرفت
رفته بود از دست من دامان صبر
چون ز پا افتادم آسمانم گرفت

گم شدم در پهنه صحرای عشق
در شبی چون چهره بختم سیاه
ناگهان بی آنکه بتوانم گریخت
بر سرم بارید باران گناه

مست بودم ، مست عشق و مست ناز
مردی آمد قلب سنگم را ربود
بس که رنجم داد و لذت دادمش
ترک او کرد چه می دانم که بود

مستیم از سر پرید ای همنفس
بار دیگر پرکن این پیمانه را
خون بده خون دل آن خودپرست
تا به پایان آرم این افسانه را

نظرات 3 + ارسال نظر
حمید سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 08:26 ق.ظ http://hamidhaghi.blogsky.com

سلام

خیلی کارت درسه به قران خیلی

عجب سروده ای گفتی

من خیلی مشکل پسندم خیلی محظوظ شدم
قربوند

http://hamidhaghi.blogsky.com

بله بسیار شعر قشنگی است ولی من این شعر را نسروده ام شاعرش مرحوم فروغ فرخ زاد است
خوشحالم که خوشتان آمد

roni_xy سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 08:15 ب.ظ

مرسی قشنگ بود

شبنم سه‌شنبه 30 فروردین 1390 ساعت 08:16 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد