اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

اشعار عاشقانه

دو سایه بر هم بر دیوار

قسم

گل من، ستاره ی من، تو صفای ماهتابی

نفسی، حیات بخشی، تو شعاع آفتابی

 

به لبت قسم که رنگی چو گل شراب دارد

به تنت قسم که نوری چو بلور ناب دارد

 

به پرند شانه هایت که به برگ یاس ماند

به سپهر سینه ی تو که دو ماهتاب دارد

 

به نگاه پر شکوهت که از آن ستاره ریزد

به دو چشم تو که اعجاز دو آفتاب دارد

 

ز فراق خانه سوزت، غم سینه سوز دارم

گل من! قسم به عشقت که نه شب نه روز دارم

 

به بلند زلفکانت که به آبشار ماند

به سیاه چشمکانت که به شام تار ماند

 

به دهان عطر خیزت که به خنده جان فزاید

به گل لطیف رویت که به نوبهار ماند

 

به غمت که روزگاری به دلم نشاط داده

به فریب عهد سست که به روزگار ماند

 

به تو ای فرشته ی من، گل من، ترانه ی من!

که جدائی از تو باشد غم جاودانه ی من

 

به شعاع سینه ی تو که ز پیرهن دمیده -

به شکوه گیسوانت که به شانه ها رسیده

 

به دلم، که تا تو رفتی همه شب غریب مانده

به شبان کام بخشت که دلم به خواب دیده

 

به نگاه انتظاری که به چشم من نشسته

به ستاره های اشکی که به روی من چکیده

 

به لبت که با دو بوسه به لبم نگین نشانده

به صدای چون پرندت که دو گوش من شنیده

 

به غمت، غم عزیزت، غم مهربان و گرمت

که به کوچه کوچه رگ های دلم چو خون دویده

 

چو تو در برم نباشی، غم بیشمار دارم

تو بدان، که با غم تو، غم روزگار دارم

 

به شبی که تکیه دادی سر خود به شانه ی من

به دمی که پا نهادی به فضای خانه ی من

 

اگرم بهانه ای هست برای زندگانی

گل من قسم به مویت، توئی آن بهانه ی من

 

به دو میوه ای که روئیده به باغ سینه ی تو

به غم فراق، یعنی غم بیکرانه ی من

 

به نگاه دلپذیرت به لبان بی نظیرت

که صفا گرفته از آن غزل و ترانه ی من

 

به دو گونه ی لطیفت، به دو چشم اشکریزم

که به راه عاشقی ها، ز بلا نمی گریزم

 

به شکوه پیکر تو که از آن جلال خیزد

به دل غم آشیانم که از آن ملال خیزد

 

به شمیم گیسوانت که از آن بهار روید

به نگاه تو که از آن، همه شور و حال خیزد

 

به لبان مخملینت که چو بر لبم بساید

ز پیام بوسه هایش هوس وصال خیزد

 

به کلام دلربایت که از آن کمال بارد

به چراغ گونه هایت که از آن جمال خیزد

 

به پیام دست هایت که به گردنم چو پیچد

ز دل پر از ملالم غم ماه و سال خیزد

 

به شراب بوسه هایت که از آن همیشه مستم

گل من! تو را نه اکنون، همه عمر می پرستم

 

5/5/1351

نظرات 1 + ارسال نظر
سعید یکشنبه 22 بهمن 1391 ساعت 10:34 ب.ظ

خیلی جالب بود...کاش اسم شاعرشم مینوشتین

شاعرش مهدی سهیلی هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد