تو را زنانه میخواهم
زیرا تمدن زنانه است
شعر زنانه است
ساقه ی گندم
شیشه ی عطر
حتی پاریس زنانه است
و بیروت با تمامی زخمهایش زنانه است
تو را سوگند به آنان که میخواهند شعر بسرایند.. زن باش
تو را سوگند به آنان که میخواهند خدا را بشناسند...زن باش
درگیر رویای تو ام
منو دوباره خواب کن
دنیا اگه تنهات گذاشت
تو منو انتخاب کن
دلت از آرزوی من
انگار بی خبر نبود
حتی تو تصمیمای من
چشمات بی اثر نبود
خواستم بهت چیزی نگم
تا با چشام خواهش کنم
درها رو بستم روت تا
احساس آرامش کنم
باور نمیکنم ولی
انگار غرور من شکست
اگه دلت می خواد بری
اصرار من بی فایده است
هر کاری میکنه دلم
تا بغضمو پنهون کنه
چی میتونه فکر تو رو
از سر من بیرون کنه
یا داغ رو دلم بذار
یا که از عشقت کم نکن
تمام تو سهم منه
به کم قانعم نکن
ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ،
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ
ﺗﻮ ﺭﺍ
ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ..
تلخم
تلخ تر از غروب جمعه پاییزی که هوایش عجیب دو نفرست
و عجیب دلم هوای قدم زدن کرده با تویی که نیستی...
«کلیه چیزهای خوب این دنیا از ابداعات و اختراعات شیطان است..... زنان زیبا، بهار، بچه خوک سرخ شده و شراب..!.»
میدانی بعد از رفتن تـو به کسانی که بیشتـر از همه می توان حسـادت کرد، زوج های سالخورده ای ست که ما هیچ کدام از آن ها نمی شویم !!