-
عمر بگذشته به پیرانه سرم باز آید...
یکشنبه 11 مرداد 1394 10:10
اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید دارم امید بر این اشک چو باران که دگر برق دولت که برفت از نظرم بازآید آن که تاج سر من خاک کف پایش بود از خدا میطلبم تا به سرم بازآید خواهم اندر عقبش رفت به یاران عزیز شخصم ار بازنیاید خبرم بازآید گر نثار قدم یار گرامی نکنم گوهر جان به چه کار دگرم بازآید کوس...
-
هفت سالگی
چهارشنبه 10 تیر 1394 15:48
ای هفت سالگی ای لحظه ی شگفت عزیمت بعد از تو هر چه رفت در انبوهی از جنون و جهالت رفت بعد از تو پنجره که رابطه ای بود سخت زنده و روشن میان ما و پرنده میان ما و نسیم شکست شکست شکست بعد از تو آن عروسک خاکی که هیچ چیز نمیگفت هیچ چیز به جز آب آب آب در آب غرق شد بعد از تو ما صدای زنجره ها را کشتیم و به صدای زنگ که از روی حرف...
-
سالگرد دوستی - 7 تیر
یکشنبه 7 تیر 1394 23:09
امروز 7 تیر ماه بود سالروز آشنایی و دوستی ما پارک ملت.....7 تیر..... یادش بخیر... یاد باد آن روزگاران یاد باد ..... اولین بار اولین یار اولین دل دل دیدار اولین تب اولین شب سرفه های خشک سیگار زنگ آخر زنگ غیبت وقت خوب سینما بود زنگ نور و زنگ سایه امتحان بوسه ها بود اولین بار اولین بار آخرین فرصت ما بود بهترین جای ترانه...
-
اوقات خوش و دوست
شنبه 6 تیر 1394 09:34
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
-
سفرکرده
دوشنبه 25 خرداد 1394 12:20
ای سفر کرده، سفر کرده، سفر کرده ی من! بی تو گلبوته ی عمرم پژمرد بی تو جانم فرسود تکچراغ شب بختم افسرد * ای سفرکرده، سفرکرده، سفرکرده بیا دل من رفته ز دست چشم من مانده به راه منم و موی سپید منم و روز سیاه * هر شب مهتابی ماه در دیده ی من فانوسیست که سر راه تو می آید باز به امیدی که بیائی شاید زین ره دور و دراز * هر شب...
-
به چه مانند کنم موی پریشان تو را؟
سهشنبه 19 اسفند 1393 11:15
به چه مانند کنم موی پریشان تو را؟ به دل تیره ی شب؟ به یکی هاله ی دود؟ یا به یک ابر سیاه – که پریشان شده و ریخته بر چهره ی ماه؟ به نوازشگر جان؟ - یا به لطفی که نهد گرم نوازی در سیم؟ - یا بدان شعله ی شمعی که بلرزد ز نسیم؟
-
۶ سال گذشت
چهارشنبه 30 مهر 1393 22:14
امروز ۳۰ ام مهر ماه ۱۳۹۳ است... امروز ۶ سال دوریت تمام میشود... کاش میشد خوشحال باشم و این ۶ سال دوری به وصل میرسید... ولی... از فردا هفتمین سال دوریت شروع میشود....... هفتمین سال هجرتت هفتمین سال فراغ هفتمین سال..... هفتمین سال..... با چلچراغ یاد تو نورانیم هنوز پنداشتی که یاد تو خاموش میشود؟ پنداشتی که رفتی و یاد...
-
در خاطر منی
سهشنبه 25 شهریور 1393 14:59
ای رفته از برم به دیاران دور دست با هر نگین اشک به چشم تر منی هرجا که عشق هست و صفا هست و بوسه هست در خاطر منی..
-
یاد تو
سهشنبه 20 خرداد 1393 01:13
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
-
تو و کشتن من
چهارشنبه 14 خرداد 1393 01:27
کشتن یک آدم بدون گلوله هم امکان دارد گاهی بعضی ها با یک دست تکان دادن با یک خدا حافظی ... تیر خلاص را می زنند...!
-
من و عطر تو
سهشنبه 13 خرداد 1393 01:20
عطرها بی رحم ترین عناصر زمین اند... بی آنکه بخواهی تو را تا قَعر خاطراتی می برند که برای فراموشی آنها تا پای غرور جنگیدی ...
-
چرا رفتی؟؟؟؟؟
جمعه 22 فروردین 1393 00:19
چرا رفتی چرا من بی قرارم؟ به سر سودای آغوش تو دارم نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست ندیدی جانم از غم ناشکیباست چرا رفتی چرا من بی قرارم؟ به سر سودای آغوش تو دارم خیالت گرچه عمری یار من بود امیدت گرچه در پندار من بود بیا امشب شرابی دیگرم ده ز مینای حقیقت ساغرم ده چرا رفتی چرا من بی قرارم؟ به سر سودای آغوش تو دارم چرا رفتی...
-
شراب لبانت
پنجشنبه 15 اسفند 1392 20:11
فقط یک پیک از شراب لبانت خوردم، عمری گذشت و هنوز ... وقتی به تو فکر می کنم.. تلو تلو می خورم.....!
-
نوستالژی
پنجشنبه 15 اسفند 1392 20:03
یکی موند و یکی مون رفت جهان ما دو قسمت شد یکی تنها توی خاکش یکی راهی غربت شد یکی مون از قفس پر زد یکی خواست و نمیتونست نگاهش رو به دریا بود ولی راهو نمی دونست دو تا آینده مبهم یه تابستون بی خورشید همون فصلی که رویامون مثل ارتش فرو پاشید میون زمزمه هامون یه آهنگ یادگاری موند یکیمون از خدا دور شد یکی هنوز...
-
بن بست
پنجشنبه 15 اسفند 1392 19:59
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود ... گاهی تمام حادثه از دست می رود ! گاهی همان کسی که دم از عقل می زند ... در راه هوشیاری خود ، مست می رود ... ! گاهی غریبه ای ... که : به سختی به دل نشست ... وقتی که قلبِ خون شده، بشکست ... می رود ! اول اگر چه با سخن از عشق آمده ... آخر ، خلاف آنچه که گفته ست ، می رود ... ! وای از غرور...
-
من و خواب تو
پنجشنبه 15 اسفند 1392 19:21
گاهی خوابت را میبینم بی صدا بی تصویر مثلِ ماهی در آبهای تاریک که لب میزند و معلوم نیست حبابها کلمهاند یا بوسههایی از دلتنگی..
-
تولد
پنجشنبه 15 اسفند 1392 01:51
هرگز از اینکه روز تولدم را فراموش کنند شکوه ای بر زبان نمی آوردم؛ خویشتن داری من در این مورد حتی باعث تعجب و بلکه تحسین دیگران می شد. ولی انگیزه ی آن بلند نظری، پوشیده تر از این بود: من میل داشتم که فراموشم کنند تا سرانجام بتوانم پیش خود از این فراموشی شکوه کنم.
-
خوابم یا بیدارم؟
پنجشنبه 15 اسفند 1392 01:50
دلم می خواست شبی که می رفتی اتفاقِ ساده ای می افتاد راه را گم می کردی فاخته ای کوکو می کرد و کلیدی زنگار گرفته از آشیانه ی خالی دُرناها به زمین می افتاد باران می گرفت بیدار می شدم بیدارت می کردم و ادامه ی این خواب را تو تعریف می کردی.
-
راه دور خانه تو
چهارشنبه 7 اسفند 1392 23:50
من برای زنده بودن های و هوی تازه میخواهم خالی ام از عشق و خاموشم جستجوی تازه میخواهم عشق تازه حرف تازه خانه تازه کجاست راه دور خانه تو در کجای قصه هاست تا کجا باید سفر کرد تا کجا باید گریخت از کجا باید گذر کرد تا به شهر تو رسید ای خداااااااااا اییییییییییی خداااااااااا بی آرزو موووووووووووندم آرزوی تازه میخواهم
-
از بزرگ شدن
دوشنبه 5 اسفند 1392 22:14
نگران نباش حال من خوب است فقط کمی بزرگتر شده ام عقلم قد کشیده شعورم متبلور شده دلتنگی هایم کوچک شده اند و در فاصله کوتاه لبخندها و اشکهایم آموخته ام زندگی کنم ..
-
عاشقانه
دوشنبه 5 اسفند 1392 22:04
آن "میم" مالکیتی که به آخر اسمم اضافه می کردی بزرگترین و زیباترین عاشقانه ای بود که هر روز می شنیدم
-
از فرو ریختن
دوشنبه 5 اسفند 1392 22:01
کسی چه می داند من امروز چند بار فرو ریختم چند بار دلتنگ شدم از دیدن کسی که فقط پیراهنش شبیه تو بود...
-
از رفتن
یکشنبه 4 اسفند 1392 23:38
نگران رفتنی ها نباش زمین گرد است
-
از جا ماندن
یکشنبه 4 اسفند 1392 23:36
نمى شود اینطور که... وقتى مى رود تو جا بمانى وقتى مى روى باز هم تو جا بمانى! جا ماندن درد دارد. نمى شود ته مانده ى آبى باشى که نه می نوشند نه دورت می ریزند. تنها ترکت می کنند تا خشک شوى! اصلا نمى شود که هم بروى و هم بمانى و هم ترکت کنند و هم ننوشند... وقتى کسى بیادت نمى آورد چطور فراموشت کند؟!
-
از عید
یکشنبه 4 اسفند 1392 23:34
بس که بد می گذرد زندگی اهل جهان مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند
-
بار غم او
دوشنبه 28 بهمن 1392 22:39
سینه ی تنگ من و بار غم او؟ هیهات
-
از تو گفتن
دوشنبه 28 بهمن 1392 22:13
هر بار که تو را یاد میکنم گم می شوم تکه ای از من در من همین روزهاست که تمام شوم...
-
شهر و خاطره
چهارشنبه 4 دی 1392 19:49
کاش... با هم در کوچه های این شهر راه برویم. می خواهم جاهایی را که مُرده ام نشانت بدهم!
-
بانوی من
چهارشنبه 4 دی 1392 18:39
عشق هم مثل نان یک روز تمام می شود مثل عمر. تنها هوا تمام نمی شود بانوی زیبای من هرچه می خواهی نفس بکش هست فراوان هم هست. و تو نیستی اما چرا تمام نمی شوی؟ با من چه کرده ای که خودم یادم می رود و تو نه؟
-
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
یکشنبه 1 دی 1392 20:12
و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین و یأس ساده و غمناک اسمان و ناتوانی این دستهای سیمانی زمان گذشت زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت ساعت چهار بار نواخت امروز روز اول دی ماه است من راز فصلها را میدانم و حرف لحظه ها را میفهمم نجات دهنده در گور خفته است و خاک ، خاک پذیرنده اشارتیست به...