تا نهان سازم از تو بار دگر
راز این خاطر پریشان را
می کشم بر نگاه ناز آلود
نرم و سنگین حجاب مژگان را
دل گرفتار خواهش جانسوز
از خدا راه چاره می جویم
پارسا در برابر تو
سخن از زهد و توبه می گویم
آه ... هرگز گمان مبر که دلم
با زبانم رفیق و همراهست
هرچه گفتم دروغ بود و دروغ
کی ترا گفتم آنچه دلخواهست
تو برایم ترانه می خوانی
سخنت جذبه ای نهان دارد
گوئیا خوابم و ترانه تو
از جهانی دگر نشان دارد
شاید اینرا شنیده ای که زنان
در دل آری و نه به لب دارند
ضعف خود را عیان نمی سازند
رازدار و خموش و مکارند
آه من هم زنم زنی که شاید
در هوای تو میزند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای آرزوی محال
*******************
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده
ای بروی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم زالودگی ها کرده پاک
ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سایه مزگان من
ای ز گندمزارها سرشارتر
ای ز زرین شاخه ها پربارتر
ای در بگشوده بر خورشید ها
در هجوم ظلمت تردیدها
با توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر جز درد خوشبختیم نیست
این دل تنگ من و این بار نور؟
هایهوی زندگی در قعر گور؟
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش ازینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمی انگاشتم
درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
سر نهادن بر سیه دل سینه ها
سینه آلبودن به چرک کینه ها
در نوازش نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
زر نهادن در کف طرارها
گم شدن در پهنه بازارها
آه ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره با دو بال زرنشان
آمده از دوردست آسمان
از تو تنهائیم خاموشی گرفت
پیکرم بو هم آغوشی گرفت
جوی خشک سینه ام را آب تو
بستر رگهام را سیلاب تو
در جهانیاینچنین سرد وسیاه
با قدمهایت قدمهایم براه
ای بزیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونه هایم از هرم خواهش سوخته
آه ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزه زاران تنم
آه ای روشن طلوع بی غروب
آفتاب سرزمین های جنوب
آه ای از سحر شاداب تر
از بهاران تازه تر سیراب تر
عشق دیگر نیست این . این خیرگیست
چلچراغی در سکوت وتیرگیست
عشق چون در سینه ام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
این دل تنگ من واین دود عود؟
در شبستان زخمه های چنگ و رود؟
این فضای خالی و پروازها؟
این شب خاموش واین آوازها؟
ای نگاهت لای لای سحربار
گاهوار کودکان بی قرار
ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شسته از من لرزه های اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیاهای من
ای مرا با شور وشعر آمیخته
اینهمه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی
ای آرزوی من!
تو آن همای بخت منی کز دیار دور
پرپر زنان به کلبه ی من پر کشیده ای
بر بامم ای پرنده ی عرشی!
خوش آمدی
در کلبه ام بمان
ای آنکه همچو من
یک آشیان گرم محبت ندیده ای
با من بمان که من
یک عمر بی امید
همراه هر نسیم
به گلزار عشقها
در جستجوی یک گل خوشبو شتافتم
می خواستم
گلی که دهد بوی آرزو
اما نیافتم
شبهای بس دراز
با دیدگان مات
بر مرکب خیال
نشستم امیدوار
دنبال یک ستاره
فضا را شکافتم
می خواستم ستاره ی امید خویش را
اما نیافتم
بس روزهای تلخ
غمگین و نا مراد
همراه موجهای خروشان و بی امان
تا عمق بی کرانه ی دریا شتافتم
شاید بیابم آن گهری را که خواستم
اما نیافتم
امروز یافتم
گمگشته ای که در طلبش عمر من گذشت
اما کنون نشسته مرا روبرو
تویی
آنکس که بود همره باد سحر
منم
و آن گل که داشت بوی خوش ارزو
تویی
دیگر شبان تیره نپویم در آسمان
تو آن ستاره یی که نشستی به دامنم
همراه موج در دل دریا نمیروم
تک گوهرم تویی
که شدی زیب گردنم
ای آرزوی من!
تو آن همان بخت منی کز دیار دور
پر پر زنان
به کلبه ی من پر کشیدی
بر بامم ای پرنده ی عرشی!
خوش آمدی
در کلبه ام بمان
ای آنکه همچو من
یک آشیان گرم محبت ندیده یی
نوشین لبی که جان به تنم میدمد تویی
عمر منی
که تاب و توان داده ای به من
با من بمان
که روشنی بخت من ز توست
آری تویی که بخت جوان داده ای به من
************************************
تو را افسون چشمانم ز ره بردست و می دانم
چرا بیهوده می گویی دل
چون آهنی دارم
نمی دانی نمی دانی که من جز چشم افسون گر
در این جام لبانم باده
مرد افکنی دارم
نمی ترسی نمی ترسی که بنویسند نامت را
به سنگ تیره گوری شب
غمناک خاموشی
بیا دنیا نمی ارزد به این پرهیز و این دوری
فدای لحظه ای شادی کن این
رویایی هستی را
لبت را بر لبم بگذار تا زین ساغر پر می
چنان مستت کنم تا خود
بدانی قدر مستی را
تو را افسون چشمانم ز ره بردست و می دانم
که سر تا پا به سوز
خواهشی بیمار می سوزی
دروغ است این اگر پس آن دو چشم راز گویت
را چرا هر لحظه بر چشم من
دیوانه می دوزی
یادته
یادته
یادته
یادته
روزای خیلی طلایی
روز ترس از جدایی
موهای شونه نکرده
چشمک از پشت یه پرده
روز تمرین اشاره یادته
شب چیدن ستاره یادته
پیش هم بودیم نذاشتن
اونا ما رو دوست نداشتن
چشممون زدن حسودا یادته
چشمامون شد مثل دریا یادته
یادته
یادته
عکسمون تو قاب عکسو
بله ی بدون مکثو
چشم نازت مال من بود
دیدن من قدغن بود
روزگار قهر و آشتی یادته
هیچ کسو جز من نداشتی یادته
پیش هم بودیم نذاشتن
اونا ما رو دوست نداشتن
چشممون زدن حسودا یادته
چشمامون شد مثل دریا یادته
یادته
یادته
چشم من به چشمت افتاد یادته
کاری که دست دلم داد یادته
گلای سرخو نچیدیم یادته
یه روزی همو ندیدیم یادته
دستاتو می خوام بگیرم یادته
راستی تو بی تو می میرم یادته
پیش هم بودیم نذاشتن
اونا ما رو دوست نداشتن
چشممون زدن حسودا یادته
چشمامون شد مثل دریا یادته
یادته
یادته
پیش هم بودیم نذاشتن
اونا ما رو دوست نداشتن
چشممون زدن حسودا یادته
چشمامون شد مثل دریا یادته
یادته
یادته
یادته
یادته
یادته
یادته
******************************
میمیرم برات ، میمیرم برات
نمی دونستی میمیرم بی تو بدون چشات
رفتی از برم
نمی دونستی که دلم بسته به ساز صدات
آرزومه که میدونستی که من میمیرم برات
میمیرم برات ، میمیرم
عاشقم هنوز ،عاشقم هنوز
نمی خواستی که بمونی و بسوزی به ساز دلم
گفتی من میرم
تو می خواستی بری تا فرداها ، گل خوشگلم
برو راهی نیست تا فردا ها از آب و گٍلم.
ازآب و گٍلم، گل خوشگلم
سفرت بخیر ، اگه میری از اینجا تک و تنها ،تا یه شهر دور
تا یه شهر دور
برو که رفتن بدون ما می رسه به یه دنیا نور
برو که رفتن بدون ما می رسه به یه دنیا نور
به یه دنیا نور
میمیرم برات
سفرت بخیر
برو گر شکستی ز من می تونی دوباره بساز
دوباره بساز
از دلی شکسته، ناامید و خسته ، تو باز غرور
از دلی شکسته، ناامید و خسته ، تو باز غرور
تو بازم غرور
میمیرم
نمی خوام بیای ،نمی خوام میون تاریکی من تو حروم بشی
نمی خوام ازت ،نمی خوام مثل یه شمع بسوزی برام تا تموم بشی
برو تا بزرگی می خوام فقط آرزوم بشی
آرزوم بشی
عاشقم هنوز
میمیرم برات
نمی دونستی میمیرم بی تو بدون چشات
رفتی از برم
نمی دونستی که دلم بسته به ساز صدات
رزومه که میدونستی که من میمیرم برات
میمیرم برات
گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پیکری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می دانم چه کردم
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
نگه کردم بچشم پر ز رازش
دلم در سینه بی تابانه لرزید
ز خواهش های چشم پر نیازش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
پریشان در کنار او نشستم
لبش بر روی لب هایم هوس ریخت
زاندوه دل دیوانه رستم
فرو خواندم بگوشش قصة عشق:
ترا می خواهم ای جانانة من
ترا می خواهم ای آغوش جانبخش
ترا, ای عاشق دیوانة من
هوس در دیدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید
تن من در میان بستر نرم
بروی سینه اش مستانه لرزید
گنه کردم گناهی پر ز لذت
در آغوشی که گرم و آتشین بود
گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
جان بر لبست و حسرت در دل که از لبانش
نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید
از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم
خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید
نان را از من بگیر، اگر می خواهی
هوا را از من بگیر، اما
خنده ات را نه
گل سرخ را از من بگیر
سوسنی را که می کاری
آبی را که به ناگاه
در شادی تو سرریز می کند
موجی ناگهانی از نقره را
که در تو می زاید
از پس نبردی سخت باز می گردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی
اما خنده ات که رها می شود
و پرواز کنان در آسمان
مرا می جوید
تمامی درهای زندگی را
به رویم می گشاید
عشق من ؛ خنده تو
در تاریک ترین لحظه ها می شکفد
و اگر دیدی ، به ناگاه
خون من بر سنگفرش خیابان جاری است
بخند، زیرا خنده تو
برای دستان من
شمشیری است آخته
خنده تو در پاییز
در کناره دریا
موج کف آلوده اش را
باید بر فرازد
و در بهاران عشق من
خنده ات را می خواهم
چون گلی که در انتظارش بودم
گل آبی ، گل سرخ
بخند بر شب
بر روز، بر ماه
بخند بر پیچاپیچ
خیابان های جزیره ، بر این دختر بچه کمرو
که دوستت دارد
اما آنگاه که چشم می گشایم و می بندم
آنگاه که پاهایم می روند و باز می گردند
نان را ، هوا را
روشنی را ، بهار را
از من بگیر
اما خنده ات را هرگز
تا چشم از دنیا نبندم
عشق من
عشق من لبخند تو برای من زیباترین هدیه است
معنای زنده بودن من با تو بودن است
نزدیک ، دور
سیر ، گرسنه
رها ،اسیر
دلتنگ ، شاد
آن لحظه ای که بی تو سرآید مرا، مباد
مفهوم مرگ من
در کنار تو
مفهوم زندگی ست
معنای عشق نیز
در سرنوشت من
با تو ، همیشه با تو ،با تو، زیستن
یک شعر دیگه
مهربانی جاده ای است
که هرچه پیش تر روند ، خطرناک تر می گردد
نمی توان بازگشت
اما لحظه ای باید درنگ کرد
و شاید چندگامی بر بیراهه رفت
مدتی است برجاده ای هموار می رانیم
حرف های نزدیک دارند فرا می رسند
خطرناک است
ماه در اوج آسمان می رود
و ما در گوشه ای از شب
همچنان به گفت و گوی دست ها
گوش فرا داده ایم و ساکتیم
و در چشم های هم ، یکدیگر را می خوانیم
در چشم های هم ، یکدیگر را می بخشیم
و من همه ی دنیا را در چشم های او می بینم
و او همه دنیا را در چشم های من می بیند
وما در چشم های هم ساکتیم
و ما در چشم های هم می شنویم
و در چشم های هم یکدیگر را می شناسیم
یکدیگر را می بینیم
و چشم در چشم هم
و گوش به زمزمه ی لطیف و مهربان دست ها خاموشیم
و ماه در اوج آسمان می رودوقتی تو گریه میکنی
ثانیه شعله ور میشه
گر میگیره بال نسیم
گلخونه خاکستر میشه
وقتی تو گریه میکنی
ترانه ها بم تر میشن
شمعدونیا میترسنو
آیینه ها کمتر میشن
وقتی تو گریه میکنی
ابرای دل نازک شب
آبی میشن برای تو
ستاره ها میسوزنو
مثل یه دست رازقی
پرپر میشن به پای تو
وقتی تو گریه میکنی
غمگین میشن قناریا
بد میشه خوندن براشون
پروانه ها دلگیر میشن
نقش و نگار میریزه از
رنگین کمون پراشون
وقتی تو گریه میکنی
وقتی تو گریه میکنی
وقتی تو گریه میکنی
وقتی تو گریه میکنی
شک میکنم به بودنم
پر میشم از خالی شدن
گم میشه چیزی ازتنم
اسیر بی وزنی میشم
رها شده تو یک قفس
کلافه میشم از خودم
خسته میشم از همه کس
وقتی تو گریه میکنی
ابرای دل نازک شب
آبی میشن برای تو
ستاره ها میسوزنو
مثل یه دست رازقی
پرپر میشن به پای تو
وقتی تو گریه میکنی
غمگین میشن قناریا
بد میشه خوندن براشون
پروانه ها دلگیر میشن
نقش و نگار میریزه از
رنگین کمون پراشون
وقتی تو گریه میکنی
وقتی تو گریه میکنی
وقتی تو گریه میکنی
*******************
تو گل سرخ منی
تو گل یاسمنی
تو چنان شبنم پاک سحری
نه
از آن پاکتری
تو بهاری؟
نه
بهاران از توست
از تو می گیرد وام
هر بهار اینهمه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم تو
گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت
یادگاران تواند
******************************