-
شبی پر کن از بوسه ھا ساغرم
پنجشنبه 17 تیر 1389 05:52
شبی پر کن از بوسه ھا ساغرم به نرمی بیا ھمچون جان در برم تنم را بسوزان در آغوش خویشتن فردا نیابند خاکسترم
-
رسید آن دم که بگشایی پرم را
چهارشنبه 16 تیر 1389 06:31
لب خشکم ببین چشم ترم را بیا از باده پر کن ساغرم را دلم در تنگنای این قفس مرد رسید آن دم که بگشایی پرم را
-
بوسه
سهشنبه 15 تیر 1389 05:34
به امید نگاھت ایستادن به روی شانه ھایت سر نھادن خوشتر از این آرزویی است دھان کوچکت را بوسه دادن
-
می خواھم در آغوشت بمیرم
دوشنبه 14 تیر 1389 07:03
برای چشم خاموشت بمیرم کنار چشمه نوشت بمیرم نمی خواھم در آغوشت بگیرم که می خواھم در آغوشت بمیرم
-
درخشیدی چو می در جام جانم
یکشنبه 13 تیر 1389 04:39
شکفتی ھمچو گل در بازوانم درخشیدی چو می در جام جانم به بال نغمه آن چشم وحشی کشاندی تا بھشت جاودانم
-
ھمه ذرات جان پیوسته با اوست
شنبه 12 تیر 1389 05:45
ھمه ذرات جان پیوسته با دوست ھمه اندیشه ام اندیشه اوست نمی بینم به غیر از دوست اینجا خدابا این منم یا اوست اینجا ؟
-
تا مرگ نیامدست برخیزم- در دامن زندگی بیاویزم
جمعه 11 تیر 1389 05:43
در خانه خود نشسته ام ناگاه مرگ آید و گویدم ز جا برخیز این جامه عاریت به دور افکن وین باده جانگزا به کامت ریزا خواھم که مگر ز مرگ بگریزم می خندد و می کشد در آغوشم پیمانه ز دست مرگ می گیرم می لرزم و با ھراس می نوشم آن دور در آن دیار ھول انگیز بی روح فسرده خفته در گورم لب بر لب من نھاده کژدمھا بازیچه مار و طعمه مورم در...
-
دل من دیر زمانی است که می پندارد
پنجشنبه 10 تیر 1389 05:43
دل من دیر زمانی است که می پندارد دوستی نیز گلی است مثل نیلوفر و ناز ساقه ترد ظریفی دارد بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد جان این ساقه نازک را دانسته بیازارد در زمینی که ضمیر من و توست از نخستین دیدار هر سخن هر رفتار دانه هایی است که می افشانیم برگ وباری است که می رویانیم آب و خورشید و نسیمش مهر است گر بدان گونه...
-
تو ھم روزی اگر پرسی ز حالم- لب بامت ز حال دل بنالم- وگر پروا کنم بر من نگی
چهارشنبه 9 تیر 1389 03:19
امروز وبلاگ یک از دوستان را می خوندم که یکی از یادداشت هاش بیش از اندازه برایم جالب بوده و خواستم اینجا بیارم که شما هم بی نصیب نباشین: متن زیر از وبلاگ http://www.diare-khashm.mihanblog.com برداشت شده است. "بسیجی نام جانوری پشمالو و دوپا از راستهی ساندیس خواران میباشد که در اواخر قرن چهارده هجری در فلات ایران...
-
جان به لب آمده در ظلمت غم -کی به دادم رسی ای صبح امید
سهشنبه 8 تیر 1389 06:29
آخر ای دوست نخواھی پرسید که دل از دوری رویت چه کشید سوخت در آتشو خاکستر شد وعده ھای تو به دادش نرسید داغ ماتم شد و بر سینه نشست اشک حسرت شد و بر خاک چکید ن ھمه عھد فراموشت شد چشم من روشن روی تو سپید جان به لب آمده در ظلمت غم کی به دادم رسی ای صبح امید آخر این عشق مرا خواھد کشت عاقبت داغ مرا خواھی دید دل پر درد فریدون...
-
تو که جان می دھی بر دانه در خاک- برای ما سعادت آرزو کن
یکشنبه 6 تیر 1389 06:46
دلم خون شد از این افسرده پاییز از این افسرده پاییز غم انگیز غروبی سخت محنت بار دارد ھمه درد است و با دل کار دارد شرنگ افزای رنج زندگانی ست غم او چون غم من جاودانی ست افق در موج اشک و خون نشسته شرابش ریخته جامش شکسته گل و گلزار را چین بر جبین است نگاه گل نگاه واپسین است پرستوھایی وحشی بال در بال امید مبھمی را کرده...
-
ادامه شعر عصیان بندگی
شنبه 5 تیر 1389 07:09
چیست این رویای جادوبار سحر آمیز کیستند این حوریان این خوشه های نور جامه هاشان از حریر نازک پرهیز کوزه ها در دست و بر آن ساقهای نرم لرزش موج خیال انگیز دامانها میخرامند از دری بر درگهی آرام سینه هاشان خفته در آغوش مرجانها آبها پاکیزه تر از قطره های اشک نهرها بر سبزه های تازه لغزیده میوه ها چون دانه های روشن یاقوت گاه...
-
ادامه شعر عصیان بندگی
جمعه 4 تیر 1389 07:00
این عذاب تلخ و این رنج ندامت چیست این جهان خود دوزخی گردیده بس سوزان سر به سر آتش سراپا ناله های درد پس غل و زنجیرهای تفته بر پا از غبار جسمها خیزنده دودی سرد خشک و تر با هم میان شعله ها در سوز خرقه پوش زاهد و رند خراباتی می فروش بیدل و میخواره سرمست ساقی روشنگر و پیر سماواتی این جهان خود دوزخی گردیده بس سوزان باز...
-
ادامه شعر عصیان بندگی
پنجشنبه 3 تیر 1389 06:36
رای او را کی از او در کار پرسیدی گر رهایش کرده بودی تا بخود باشد هرگز از او در جهان تقشی نمی دیدی ای بسا شبها که در خواب من آمد او چشمهایش چشمه های اشک و خون بودند سخت مینالیدند می دیدم که بر لبهاش ناله هایش خالی از رنگ فسون بودند شرمگین زین نام ننگ آلوده رسوا گوشیه یی می جست تا از خود رها گردد پیکرش رنگ پلیدی بود و...
-
ادامه شعر عصیان بندگی
چهارشنبه 2 تیر 1389 06:38
اینم ادامه شعر عصیان بندگی یا به دامانم کسی این چنگ بنشانده است گر نبودم یا به دنیای دگر بودم باز آیا قدرت اندیشه می بود ؟ باز آیا می توانسم که ره یابم در معماهای این دنیای رازآلود ترس ترسان در پی آن پاسخ مرموز سر نهادم در رهی تاریک و پیچاپیچ سایه افکندی بر آن پایان و دانستم پای تا سر هیچ هستم ‚ هیچ هستم ‚ هیچ سایه...
-
عصیان بندگی
سهشنبه 1 تیر 1389 06:32
از امروز می خواهم شعر عصیان بندگی فروغ فرخ زاد را توی بلاگم بگذارم چون طولانی است هر روز قسمتی از آن را در این وبلاگ خواهید دید. بر لبانم سایه ای از پرسشی مرموز در دلم دردیست بی آرام و هستی سوز راز سرگردانی این روح عاصی را با تو خواهم در میان بگذاردن امروز گر چه از درگاه خود می رانیم اما تا من اینجا بنده تو آنجا خدا...
-
چون قطره ی شراب - در چشم من چکید- وز ماه روی تو
دوشنبه 31 خرداد 1389 06:48
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA ای رفته از برم! یک روز پر سکوت – برخاست بانگ زنگ ناگاه در گشودم و دیدم نگاه تو – چون قطره ی شراب – در چشم من چکید وز ماه روی تو – مهتاب ریخت در دل معشوقه پرورم – دیدم ستاده لطف خدا در برابرم – لرزیدم از شگفتی بیگاه آمدن – زیرا به هیچ روی – در باورم نبود تو بازآیی از درم. ♥...
-
شعر قسم مهدی سهیلی بدون سانسور
یکشنبه 30 خرداد 1389 02:11
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA گل من، ستاره ی من، تو صفای ماهتابی نفسی، حیات بخشی، تو شعاع آفتابی به لبت قسم که رنگی چو گل شراب دارد – به تنت قسم که نوری چو بلور ناب دارد – به پرند شانه هایت که به برگ یاس ماند – به سپهر سینه ی تو که دو ماهتاب دارد به نگاه پر شکوهت که از آن ستاره ریزد – به دو چشم تو که...
-
من آن دیوانه مرد آتش افروز من آن دیوانه آتش پرستم در این آتش خوشم تا ز
شنبه 29 خرداد 1389 06:30
یکی دیوانه ای آتش بر افروخت ز آن ھنگامه جان خویش را سوخت ھمه خاکسترش را باد می برد وجودش را جھان از یاد می برد تو ھمچون آتشی ای عشق جانسوز من آن دیوانه مرد آتش افروز من آن دیوانه آتش پرستم در این آتش خوشم تا زنده ھستم بزن آتش به عود استخوانم که بوی عشق برخیزد ز جانم خوشم با این چنین دیوانگی ھا که می خندم به آن فرزانگی...
-
فقط به خاطر تو
جمعه 28 خرداد 1389 23:03
دلم کسی رو نمیخواد فقط به خاطر تو غرور من رفته به باد فقط به خاطر تو یه روز میام به جستجو فقط به خاطر تو عشقو میذارم پیش روت فقط به خاطر تو دنیا رو عاشق میکنم فقط به خاطر تو غرق شقایق میکنم فقط به خاطر تو من شهر عشقو میگذرم تو رو تا قصه میبرم دل رو به جاده میسپرم ستاره ها رو میشمرم فقط به خاطر تو برای عشقت جون میدم...
-
چشمان من به دیده او خیره مانده بود -رخشید یاد عشق کھن در نگاه ما
جمعه 28 خرداد 1389 01:38
دور از نشاط ھستی و غوغای زندگی دل با سکوت و خلوت غم خو گرفته بود آمد سکوت سرد و گرانبار را شکست آمد صفای خلوت اندوه را ربود آمد به این امید که در گور سرد دل شاید ز عشق رفته بیابد نشانه ای او بود و آن نگاه پر از شوق و اشتیاق من بودم و سکوت و غم و جاودانه ای آمد مگر که باز در این ظلمت ملال روشن کند به نور محبت چراغ من...
-
طفلی به نام شادی دیریست گم شده ست
پنجشنبه 27 خرداد 1389 04:36
باید که اعتراف کنم تا تورو دیدم قشنگترین جمله رو از دلم شنیدم گفت خودشه راه درست اومدی این بار نجنبی باختی قدم اول و بردار پا پیش گذاشتم تا بگم عاشقت هستم نگاه نکن امروز اگه خالی دستم پاش برسه برای تو کم نمیزارم یه کم هوامو داشته باش هواتو دارم هوای مارو داشته باش هواتو دارم من توی عشق و عاشقی کم نمی ارم هوای مارو...
-
گذشت از من ولی آخر نگفتی که بعد از من به امید که ماندی
چهارشنبه 26 خرداد 1389 02:39
مرا عمری به دنبالت کشاندی سرانجامم به خاکستر نشاندی ربودی دفتر دل را و افسوس که سطری ھم از این دفتر نخواندی گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت پس از مرگم سرکشی ھم فشاندی گذشت از من ولی آخر نگفتی که بعد از من به امید که ماندی
-
زان شب غمگین که از کنار تو رفتم- یک نفس از دست غم قرار ندارم
دوشنبه 24 خرداد 1389 23:44
بر نگه سرد من به گرمی خورشید می نگرد ھر زمان دو چشم سیاھت تشنه این چشمه ام چه سود خدا را شبنم مرا نه تاب نگاھت جز گل خشکیده ای و برق نگاھی از تو در این گوشه یادگار ندارم زان شب غمگین که از کنار تو رفتم یک نفس از دست غم قرار ندارم ای گل زیبا بھای ھستی من بود گر گل خشکیده ای ز کوی تو بردم گوشه تنھا چه اشک ھا فشاندم وان...
-
کاش می گفتی چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است
دوشنبه 24 خرداد 1389 05:35
کاش می دیدم چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است آه وقتی که تو لبخند نگاھت را می تابانی بال مژگان بلندت را می خوابانی آه وقتی که توچشمانت آن جام لبالب از جاندارو را سوی این شتنه جان سوخته می گردانی موج موسیقی عشق از دلم می گذرد روح گلرنگ شراب در تنم می گردد دست ویرانگر شوق پرپرم می کند ای غنچه رنگین پر پر من در...
-
کسی نمی دانست که خون و آتش عشق گل ھمیشه بھاری است جاودان با من
یکشنبه 23 خرداد 1389 08:40
غزلی در اوج ته بود خیال تو ھمزبان با من که باز جادوی آن بوی خوش طلوع تو را در آشیانه خاموش من بشارت داد زلال عطر تو پیچید در فضای اتاق جھان و جان را در بوی گل شناور کرد در آستانه در به روح باران می ماندی ای طراوت محض شکوه رحمت مطلق ز چھره ات می تافت به خنده گفتی : تنھا نبینمت گفتم : غم تو مانده و شب ھای بی کران با من...
-
ای عشق تو را دارم و دارای جھانم- ھمواره تویی ھرچه تو گویی و تو خواهی
شنبه 22 خرداد 1389 06:39
شب ھا که سکوت است و سکوت است و سیاھی آوای تو می خواندم از لابتناھی آوای تو می آردم از شوق به پرواز شب ھا که سکوت است و سکوت است و سیاھی امواج نوای تو به من می رسد از دور دریایی و من تشنه مھر تو چو ماھی وین شعله که با ھر نفسم می جھد از جان خوش می دھد از گرمی این شوق گواھی دیدار تو گر صبح ابد ھم دھدم دست من سرخوشم از...
-
تو نیستی که ببینی
پنجشنبه 20 خرداد 1389 08:57
تو نیستی که ببینی تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظه ھا جاری است چگونه عکس تو در برق شیشه ھا پیداست چگونه جای تو در جان زندگی سبز است ھنوز پنجره باز است تو از بلندی ایوان به باغ می نگری درخت ھا و چمن ھا و شمعدانی ھا به آن ترنم شیرین به آن تبسم مھر به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند تمام گنجشکان که درنبودن تو مرا...
-
دلم هوای لب ها تو کرده
سهشنبه 18 خرداد 1389 08:13
بذار لب رو بذارم رو لب تو بذار بکشم خودمو واسه تو بذار تا تموم عالم بدونن عاشق و معشوقیم منو تو عاشق و معشوقیم منو تو بیا بیا بیا بیا داد بزنیم بیا تو کوچه و خیابون جار بزنیم دین و جون و ایمونم پیشکش تو آخه عاشق و معشوقیم منو تو بذار لب رو بذارم رو لب تو بذار بکشم خودمو واسه تو بذار تا تموم عالم بدونن آخه عاشق و...
-
به تیغم گر کشد دستش نگیرم
پنجشنبه 6 خرداد 1389 06:32
به تیغم گر کشد دستش نگیرم وگر تیرم زند منت پذیرم کمان ابرویت را گو بزن تیر که پیش دست و بازویت بمیرم غم گیتی گر از پایم درآرد بجز ساغر که باشد دستگیرم برآی ای آفتاب صبح امید که در دست شب هجران اسیرم به فریادم رس ای پیر خرابات به یک جرعه جوانم کن که پیرم به گیسوی تو خوردم دوش سوگند که من از پای تو سر بر نگیرم بسوز این...