-
وجودم از تمنای تو سرشار است
چهارشنبه 20 مرداد 1389 06:21
من امشب تا سحر خوابم نخواھد برد ھمه اندیشه ام اندیشه فرداست وجودم از تمنای تو سرشار است زمان در بستر شب خواب و بیدار است ھوا آرام شب خاموش راه آسمان ھا باز خیالم چون کبوترھای وحشی می کند پرواز رود آنجا که می یافتند کولی ھای جادو گیسوش شب را ھمان جا ھا که شب ھا در رواق کھکشان ھا خود می سوزند ھمان جاھا که اختر ھا به بام...
-
خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب
سهشنبه 19 مرداد 1389 07:07
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آھنگ اشتیاق دلی دردمند را شاید که پیش ازین نپسندی به کار عشق آزار این رمیده سر در کمند را بگذار سر به سینه من تا بگویمت اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان عمری است در ھوای تو از آشیان جداست دلتنگم آن چنان که اگر ببینمت به کام خواھم که جاودانه بنالم به دامنت...
-
آن که خنده از لبش جدا نبود بی تو من کجا روم کجا روم
دوشنبه 18 مرداد 1389 04:19
ناتوان گذشته ام ز کوچه ھا نیمه جان رسیده ام به نیمه راه چون کلاغ خسته ای در این غروب می برم به آِیان خود پناه در گریز ازین زمان بی گذشت در فغان از این ملال بی زوال رانده از بھشت عشق و آرزو مانده ام ھمه غم و ھمه خیال سر نھاده چون اسیر خسته جان در کمند روزگار بدسرشت رو نھفته چون ستارگان کور در غبار کھکشان سرنوشت می روم...
-
رعد غرید و تو لرزیدی رو به آغوش من آوردی
یکشنبه 17 مرداد 1389 02:28
صدف سینه من عمری گھر عشق تو پروردست کس نداند که درین خانه طفل با دایه چه ھا کردست ھمه ویرانی و ویرانی ھمه خاموشی و خاموشی سایه افکنده به روزنھا پیچک خشک فراموشی روزگاری است درین درگاه بوی مھر تو نه پیچیدست روزگاری است که آن فرزند حال این دایه نپرسیدست من و آن تلخی و شیرینی من و آن سایه و روشنھا من و این دیده اشک آلود...
-
چون می نگرم او ھمه من من ھمه اویم
شنبه 16 مرداد 1389 06:22
بگذار که بر شاخه این صبح دلاویز بنشینم و از عشق سرودی بسرایم آنگاه به صد شوق چو مرغان سبکبال پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم خورشید از آن دور از آن قله پر برف آغوش کند باز ھمه مھر ھمه ناز سیمرغ طلایی پر و بالی است که چون من از لانه برون آمده دارد سر پرواز پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست پرواز به آنجا که سرود است...
-
نشین مرو که در دل شب در پناه ماه خوشتر ز حرف عشق و سکوت و نگاه ن
جمعه 15 مرداد 1389 06:48
بنشین مرو چه غم که شب از نیمه رفته است بگذار تا سپیده بخندد به روی ما بنشین ببین که : دختر خورشید صبحگاه حسرت خورد ز روشنی آرزوی ما بنشین مرو ھنوز به کامت ندیده ام بنشین مرو ھنوز ز کلامی نگفته ایم بنشین مرو چه غم که شب از نیمه رفته است بنشین که با خیال تو شب ھا نخفته ایم بنشین مرو که در دل شب در پناه ماه خوشتر ز حرف...
-
ور بروی عدم شوم بی تو به سر نمی شود
پنجشنبه 14 مرداد 1389 03:34
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود دیده ی عقل مست تو چرخه ی چرخ پست تو گوش طرب به دست تو بی تو به سر نمیشود جان ز تو نوش می کند دل ز تو نوش می کند عقل خروش می کند بی تو به سر نمی شود خمر من و خمار من باغ من و بهار من خواب من و قرار من بی تو بسر نمی شود جاه و جلال من تویی ملکت و...
-
مرا با عشق او تنھا گذارید
چهارشنبه 13 مرداد 1389 08:10
به صد امید می بستم نگاھی مگر یک تن ازین ناآشنایان مرا بخشد به شھر عشق راھی به ھر چشمی به امیدی که این اوست نگاه بی قرارم خیره می ماند یکی ھم زینھمه نازآفرینان امیدم را به چشمانم نمی خواند غریبی بودم و گم کرده راھی مرا با خود به ھر سویی کشاندند شنیدم بارھا از رھگذران که زیر لب مرا دیوانه خواندند ولی من چشم امیدم نمی...
-
او بود و چشمی خسته در موج سکوتی من بودم و اشکی نشسته در نگاهی.
دوشنبه 11 مرداد 1389 08:30
آمد به دیدارم، ولی همراه اندوه آمد، ولی با دیدگان «شسته در اشک» آمد، ولی همچون گل «پائیز دیده» شادابی اش «بر باد رفته» - رنگش «پریده» ♥ گفتم: شگفتا! ای دلارام، ای پناهم – این سایه ی غم چیست در موج نگاهت؟ کو آن لبان سرخ و آن لبخند گرمت؟ این خستگی از چیست در چشم سیاهت؟ ♥ از گفته ی من لحظه ای بر خویش پیچید. همراه آهی –...
-
سیمین بری
یکشنبه 10 مرداد 1389 07:33
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 سیمین بری گل پیکری آری از ماه و گل زیباتری آری همچون پری افسون گری آری دیوانه ی رویت منم چه خواهی دگر از من سرگشته ی کویت منم نداری خبر از من هر شب که مه در آسمان گردد عیان دامن کشان گویم به او راز نهان که با من چه ها کردی به جانم جفا کردی هم جان...
-
گر از عیب تو دیده بر دوختم هم از آتش شاعری سوختم
شنبه 9 مرداد 1389 07:34
نبودی «تو» آن کس که من خواستم تو را با «خیال» خود آراستم خیالی که شعر مرا رنگ داد به هر واژه ی شعرم آهنگ داد خیالی که در زلف تو تاب ریخت بر اندام تو، نور مهتاب ریخت خیالی که تا شهر خورشید تاخت ز پستان تو، قله ی نور ساخت خیال منست اینکه از سینه ای بپرداخت، تابنده آئینه ای خیال منست اینکه چون بتگری – تو را آفریده است از...
-
بیا ساقی شو و بنشان عطش را.
جمعه 8 مرداد 1389 04:30
نگه بر «ساق» تو می لغزد ای ماه! کسی ساقی بدین حالت ندیده لطافت میچکد از پرتو آن چو «مهتابی» که بر «مرمر» دمیده ♥ دو رشته «نور» از مهتاب خوش تر – دمید از پشت «ابر» دامن تو عطش را در نگاهم تیزتر کرد دو جوی نور، در پیراهن تو ♥ نگاهم گردشی دارد بر این «ساق» در آن، گاهی فراز و گه فرود است در این ساق خیال انگیز و پرنور صفای...
-
دنیا را من می بینم تو چشات خسته ات
پنجشنبه 7 مرداد 1389 07:46
دنیا را من می بینم تو چشات خسته ات سایه غم نشسته روی لبان بسته ات قفل سکوت بشکن دنیای ما قشنگه دنیای پاک عاشق آسمونش یه رنگه دوست دارم دوست دارم تو زندگیم تو را دارم تو خلوت یه کوهی غروب چشمه ساری یه آهوی نجیبی پرنده بهاری تنت مث کویر کویر گرم و خاکی تو تشنه ای ولی کن همیشه خوب و پاکی قلب من از تو روشن برکت صبح روشنی...
-
این دلم کز عاشقی ها می گریخت – بار دیگر عاشقی از سر گرفت
چهارشنبه 6 مرداد 1389 08:11
در سکوت انتظار روی او – لحظه لحظه چشم من در راه بود همچو ره پیمای شب های کویر – آرزوی من طلوع ماه بود. ♥ در هجوم ناشکیبی های سخت – با طنین زنگ ها، در باز شد شهرزاد چشم او با ناز گفت: - داستان عشق ما آغاز شد. ♥ پنجه اش چون قفل شد در پنجه ام – خون عشقی تازه در رگ ها دوید در دل تاریک من مهتاب شد – تا رخ مهتابی اش در من...
-
چو ماه از کام ظلمت ھا دمیدی
سهشنبه 5 مرداد 1389 21:35
چو ماه از کام ظلمت ھا دمیدی جھانی عشق در من آفریدی دریغا با غروب نا بھنگام مرا در ظلمت ھا کشیدی
-
دلم می لرزد از رسوائی «عشق»
دوشنبه 4 مرداد 1389 07:21
دلم می لرزد از رسوائی «عشق» چو بینم شوکت چشم سیاهی پیام «عاشقی» آرد به سویم نسیم خنده ای، موج نگاهی ♥ چو گیسوئی برقصد روی «شانه» دلم در سینه می رقصد ز مستی اگر مهتابگون ساقی ببینم ز پا می افتم از زیبا پرستی ♥ رباید تاب من – گر سینه ای را شبی در پرتو «مهتاب» بینم ز «سر» خوابم پرد – گر مهوشی را شبی در پرنیان خواب بینم....
-
به کام دلم، دلبری یافتم
یکشنبه 3 مرداد 1389 06:53
چه شب ها که در کارگاه خیال ز «الماس» و «مرمر» بتی ساختم به امید وصل فرشته وشی – بسا مرکب «آرزو» تاختم سرانجام، صید من آمد به چنگ ز پیروزمندی، سرافراختم به کام دلم، دلبری یافتم ولیکن به یک لحظه، ننواختم *** تو بودی دلارام گمگشته ام که یکدم به مهرت نپرداختم ز بخت بدم، چشم جان کور بود تو «الماس» بودی و نشناختم ز چنگم...
-
ای همیشه روبرویم
شنبه 2 مرداد 1389 06:45
ای همه بودنم از تو ........از تو وقتی حرف میزنم از تو جون میگیره تنم از تو تو که عشق لایزالی جاری آب زلالی آفریننده ی ممکن از نهایت بهاری از تو که حرف میزنم به یاد تو هرچی میگم ترانه میشه باغ بی برگی ما گل میکنه دریایی از ترانه میشه کلمات گم شده توی کتابا دوباره معنا میگیرن موجای غریب و دور از هم و تنها لهجه ی دریا می...
-
از او برابر چشمم به بوسه کام گرفت
جمعه 1 مرداد 1389 06:43
نگاه کرد به من، وز رقیب جام گرفت از او برابر چشمم به بوسه کام گرفت به «عشق» در برم آمد «وفا» ندید ز من به بوسه های رقیب از من «انتقام» گرفت مهدی سهیلی 17/7/1351
-
♥♥♥♥♥♥ گفتم: چه شاید بهر دل؟ - گفتا: تپیدن ♥♥♥♥♥♥♥
پنجشنبه 31 تیر 1389 07:57
گفتم: چه باید دیده را؟ - گفتا که: دیدن گفتم: چه شاید بهر دل؟ - گفتا: تپیدن ♥ گفتم: چگونه عاشقان را میشناسی؟ گفت: از نگاه مات و رنگ از رخ پریدن ♥ گفتم که: من گلچینم ای سر تا به پا گل گفتا: بمان در پای گل تا وقت چیدن! ♥ گفتم: چه باشد «بوسه گاه» زندگی بخش؟ گفتا که: چال «گونه» وقت لب گزیدن! ♥ گفتم: بگو - «زیباتر از زیبا»...
-
زیباترین شعرم، نثارت باد ای دوست ♥ زیباترین شعرم، نثار تار مویت
چهارشنبه 30 تیر 1389 05:37
زیباترین شعرم، نثارت باد ای دوست زیباترین شعرم، نثار تار مویت زیباترین شعرم، نثار رنگ چشمت زیباترین شعرم، نثار باغ رویت ♥ زیباترین شعر من، ای ماه! اشک است، اشک بی دریغ است اشک است، اشک بی امان است اشک است، اشک پر خلوص است اشک است، اشک مهربان است. ♥ هر قطره اشکم لحظه ی بوئیدن تو – بر «لاله» های سرخ گوشت میچکد نرم اشکی...
-
تا دست او در دست «عشق آلود» من بود - درهای شادی بر رخ ما باز میشد
دوشنبه 28 تیر 1389 01:19
دلتنگم و از گفته ام، افسوس بارد حیرانم و از دیده ام، اندوه ریزد بیتابم و تاب پریشانی ندارم خاموشم و از سینه ام فریاد خیزد. ♥ در ظاهر «آرام» من طوفان «عشق» است در «خنده» ی من گریه ی تلخی نشسته است من در حصار «بخت بدفرجام» اسیرم از چارسو بر من در امید بسته است ♥ روزی «من و او» «همرهان» شاد بودیم آوای ما هر سو «طنین...
-
وفادار تو بودم تا نفس بود
یکشنبه 27 تیر 1389 00:01
وفادار تو بودم تا نفس بود دریغا ھمنشینت خار و خس بود دلم را بازگردان ھمین جان سوختن بس بود بس بود
-
ندانم عاشقم مستم چه ھستم ؟
جمعه 25 تیر 1389 07:29
درون سینه آھی سر دارم رخی پژمرده رنگی زرد دارم ندانم عاشقم مستم چه ھستم ؟ ھمی دانم دلی پر درد دارم
-
مرا از یاد برد آخر ولی من بجز او عالمی را بردم از یاد
پنجشنبه 24 تیر 1389 18:48
سیه چشمی به کار عشق استاد درس محبت یاد می داد مرا از یاد برد آخر ولی من بجز او عالمی را بردم از یاد
-
گل امید من امشب شکفته در بر من
سهشنبه 22 تیر 1389 06:46
وا ھوای بھار است و باده باده ناب به خنده خنده بنوشیم و جرعه جرعه شراب در این پیاله ندانم چه ریختی پیداست که خودش به جان ھم افتاده اند آتشو آب فرشته روی من ای آفتاب صبح بھار مرا به جامی از این آب آتشین دریاب به جام ھستی ما ای شراب عشق بجوش به بزم ساده ما ای چراغ ماه بتاب گل امید من امشب شکفته در بر من بیا و یک نفس ای...
-
صفای خاطر دل ھا ز درد است- دل بی درد ھمچون گور سرد است
دوشنبه 21 تیر 1389 06:42
دلا شب ھا نمی نالی به زاری سر راحت به بالین می گذاری تو صاحب درد بودی ناله سر کن خبر از درد بیدردی نداری بنال ای دل که رنجت شادمانی است بمیر ای دل که مرگت زندگانی است میاد آندم که چنگ نغمه سازت ز دردی بر نیانگیزد نوایی میاد آندم که عود تار و پودت نسوزد در ھوای آشنایی دلی خواھم که از او درد خیزد بسوزد عشق ورزد اشک ریزد...
-
راز
یکشنبه 20 تیر 1389 07:35
آب از دیار دریا با مھر مادرانه اھنگ خاک می کرد برگرد خاک می گشت گرد ملال او را از چھره پاک می کرد از خاکیان ندانم ساحل به او چه می گفت کان موج نازپرورد سر را به سنگ می زد خود را ھلاک می کرد
-
برق چشمان تو ھمچون آفتاب- می درخشد بر رخ فردای من
شنبه 19 تیر 1389 06:30
بر تن خورشید می پیچد به ناز چادر نیلوفری رنگ غروب تک درختی خشک در پھنای دشت تشنه می ماند در این تنگ غروب از کبود آسمان ھای روشنی می گریزد جانب آفاق دور در افق بر لاله سرخ شفق می چکد از ابرھا باران نور می گشاید دود شب آغوش خویش زندگی را تنگ می گیرد به بر باد وحشی می دود در کوچه ھا تیرگی سر می شکد از بام و در شھر می...
-
ای خدا کاری نکن یادش بره ---که یه ماهی این پایین منتظره
جمعه 18 تیر 1389 01:52
ما دو تا ماهی بودیم توی دریای کبود خالی از اشک های شور از غم بود و نبود پولکامون رنگارنگ روزامون خوب و قشنگ آسمونمون یکی خونمون یه قلوه سنگ خنده مون موجا رو تا ابرا می برد وقتی دلگیر بودم اون غصه می خورد تورهای ماهیگیرا وا نمی شد عاشقی تو دریا تنها نمی شد خوابمون مثل صدف پر مروارید نور پر شد این قصه ی ما توی دریاهای...